رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

شهید BMWسوار

ارسال شده در 17 اسفند 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا, امام زمان
شهید BMWسوار

‍ بســــم الرب الشــــهد

مادر شهید:

” احمد ذهب الى ایران مرة واحدة وزوار الامام الرضا ع سنة ۲۰۱۲”

احمد سال 2012 یک بار به ایران آمده و به زیارت امام رضا (علیه السلام) مشرف شد

پدر او مــحمد مشلب یکی از تاجران لبنانی است

و مادرش سیده سلام بدر الدین است

مادر شهید مشلب بااینکه احمد پسرش بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه در تربیت احمد تلاش کرد

و برای رفتن احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد

احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیهمیگرفت اما به گفته مادرش

احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه

با شهادتش باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم

در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد مادر شهید گفت: وقتی حضرت زینب در خطر باشد وقتی امام زمان در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرج) بود

احمد با وجود داشتن ثروت و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند مدافعان حرم برای پول میروند

آیا این شهید BMWسوار هم برای پول رفت کسی که از لحاظ ثروت و مال چیزی کم نداشت

آرامگاه این شهید والا مقام در روضة الشهدا شهر نبطیه لبنان است

شادی روحش صلوات

 

امام رضا (علیه السلام) تاجر حضرت زینب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرج) رگا سیده سلام بدر الدین شهادت شهدا شهید شهید BMWسوار شهید احمد محمد مشلب شهید مدافع حرم طلا لبنان مادر شهید مدافع حرم مــحمد مشلب نقره نظر دهید »

موجها او را میشناختند

ارسال شده در 17 اسفند 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا

.
آب رودخانه موج در موج، روی هم مینشست و با سرو صدا میگذشت. خورشید روی قطره‌ها میتابید و هزاران پولك نقره‌ای میساخت و هر پولك با برخورد به تخته سنگها، صدها تكه میشد.
با حاجی كنار پل نشسته بودیم. غرق فكر بودیم و سكوت؛ و هزاران كلمه، در میان ما، نگفته و نانوشته رد و بدل میشد.
حاجی سكوت را شكست: «دیشب خواب دیدم. میررضی زیر یك درخت سرسبز و با طراوت نشسته، منتظر من بود.»
با بغضی در گلو، به رویش نگاه كردم و گفتم: «نه حاجی! حرف از رفتن نزن.»
گفت: «نه! میدانم كه او منتظر من است، باید بروم.»
گفتم:‌«خب، من هم خواب خیلیها را میبینم.»
تازه از بیمارستان آمده بود، دستهایش درد شدیدی داشت. پنجه‌هایش را در جیبش فرو كرد و با حالت خاصی، در حالی كه چشمهایش عمق آنها را میكاوید، گفت:‌«نه! این فرق دارد، من باید بروم. قبول كن، این فرق دارد، میررضی منتظرم است!»
… موجها، زمزمه‌كنان، همچنان كه میرفتند، حرف او را تصدیق میكردند. موجها او را میشناختند.
شهید یدالله کلهر

منبع:

کتاب آشنا با موج، ص59

تخته خواب خورشید رودخانه رگا سنگ شهادت شهید شهید یدالله کلهر موج موجها او را میشناختند نقره پل نظر دهید »

دعا كن من هم شهید بشم

ارسال شده در 17 اسفند 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا


سر مزار شهید شیرعلی نشسته بودیم. ساعت‌ها بود كه با شهید درد دل میكرد. گفتم:« بریم دیگه. ».
گفت:« ابوالقاسم! چشمم كه به بچه‌ی چهل روزه‌ی شیرعلی میافته، خجالت میكشم كه برم جبهه و سالم برگردم. ».
گفتم:« مرگ دست خداست. هر چه خواست اون باشه ‌همون می‌شه. ».
نگاهش پر از التماس بود. گفت:« دعا كن من هم شهید بشم. ».
شهید علی‌اکبر ابراهیمی

منبع:

فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد 1، ص 32

جبهه دعا كن من هم شهید بشم رگا سر مزار شهادت شهید شهید شیرعلی شهید علی‌اکبر ابراهیمی مرگ 1 نظر »

‍ بســـم الرب الشـــهدا

ارسال شده در 17 اسفند 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا, وصیت نامه
‍ بســـم الرب الشـــهدا

پیوند: http://www.google.com/search?q=شهید+امین+حاج&oq=شهید+امین+حاج+&aqs=chrome..69i57j0l3.8432j0j7&client=ms-android-samsung&sourceid=chrome-mobile&ie=UTF-8

شهیدحاج امینی

تاریخ تولد سال 1340 در متولد روستای علیشار از توابع زرند ساوه

بیسیم چی لشگر ۲۷ محمد رسول الله

تاریخ شهادت ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵

محل شهادت کربلای شلمچه

مزار قطعه۲۹ گلزار شهدا تهران

خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد…

اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه.

هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…

یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”

ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام ….

بعد شهادتش یه نامه به دستمون رسید که چند روز قبل از شهادتش نوشته بود، اولش اینطور شروع می شد: “از اینکه به این فیض عظیم الهی نایل شدم، خدا را بسیار شکر گذارم…..”
دفعه آخری موقعی بود که بچه ها یک به یک جلو می رفتن و بر می گشتن. یه بار دیدیم امیر بلند شد که بره تو خط. یکی بهش گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر گفت: نه! حرف نباشه، این دفعه من می رم…..

همین دفعه بود که با خوردن یه خمپاره شهید شد.

منبع:?

http://www.google.com/search?q=شهید+امین+حاج&oq=شهید+امین+حاج+&aqs=chrome..69i57j0l3.8432j0j7&client=ms-android-samsung&sourceid=chrome-mobile&ie=UTF-8

جبهه خمپاره رگا شهادت شهید شهیدحاج امینی عکس لشگر ۲۷ محمد رسول الله هشت سال دفاع مقدس کربلای شلمچه یتیم ‍ بســـم الرب الشـــهدا نظر دهید »

شهید ردانی پور

ارسال شده در 17 اسفند 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا

روی یک تپه ی سنگی، بالای شیار، یک گوشه ی دنجی، یک حال خوبی پیدا کرده بود. تنهای تنها نشسته بود. قرآن می خواند. عمامه گذاشته بود. معمولا توی خط عمامه نداشت. انگار نه انگار زیر آن همه آتش نشسته. آرام و ساکت بود. مثل این که توی مسجد قرآن می خواند. شب بعد، بدون عمامه، بدون سمت، مثل یک بسیجی، اول ستون می رفت عملیات. 

منبع:

یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 95

بسیج خط مقدم رگا شهادت شهید شهید ردانی پور عمامه عملیات قرآن مسجد یادگاران نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 49
  • 50
  • 51
  • ...
  • 52
  • ...
  • 53
  • 54
  • 55
  • ...
  • 56
  • ...
  • 57
  • 58
  • 59
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان