شهید ردانی پور
روی یک تپه ی سنگی، بالای شیار، یک گوشه ی دنجی، یک حال خوبی پیدا کرده بود. تنهای تنها نشسته بود. قرآن می خواند. عمامه گذاشته بود. معمولا توی خط عمامه نداشت. انگار نه انگار زیر آن همه آتش نشسته. آرام و ساکت بود. مثل این که توی مسجد قرآن می خواند. شب بعد، بدون عمامه، بدون سمت، مثل یک بسیجی، اول ستون می رفت عملیات.
منبع:
یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 95