دعا كن من هم شهید بشم
سر مزار شهید شیرعلی نشسته بودیم. ساعتها بود كه با شهید درد دل میكرد. گفتم:« بریم دیگه. ». گفت:« ابوالقاسم! چشمم كه به بچهی چهل روزهی شیرعلی میافته، خجالت میكشم كه برم جبهه و سالم برگردم. ». گفتم:« مرگ دست خداست. هر چه خواست اون باشه همون میشه. ».… بیشتر »