رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

الان موقع عقب رفتن نیست...!

ارسال شده در 24 آذر 1398 توسط منتظرالقائم در شهدا

گلوله خمپاره پشت خاکریز به زمین نشست. ترکش بزرگی پای بسیجی را قطع کرد.پاش به پوست بند بود. یکی خودش را رساند و گفت:«برادر چیکار میکنی ؟»

گفت :«مگه نمیبینی؟دارم جلوی اینها رو میگیرم.»

بهش گفت:«ولی پات بد جوری زخمی شده.»

بسیجی نگاهی به پاش انداخت ، باورش نمیشد با خونسردی گفت:«الان موقع عقب رفتن نیست،پشت خاکریز دراز میکشم وطرف عراقی ها شلیک میکنم. پاتکشان که تمام شد، میروم اورژانس.!»

آنها این طور برای حفظ مملکت،ناموس و ارزشها زحمت میکشیدن حتی جونشون رو کف دستشون میگرفتن وحالا ما…؟! 

منبع: کتاب راوی،ج4،ص87

8 سال جنگ تحمیلی بسیج جنگ شهید کوثرنت نظر دهید »

تنها هفته ای نیست که سر مزار پسرم نرفته باشم...

ارسال شده در 20 آذر 1398 توسط افسر جوان...نوری در شهدا, خاطره

مرور زندگی شهدا نکات زیادی را می‌تواند در خود داشته باشد اما آنچه مهم است این است که می‌آموزیم در هر خانواده و یا جامعه و محیطی باشی می‌توانی شهید شوی. می‌توانی لحظه لحظه زندگی‌ات را گره بزنی به آسمان و قدم بگذاری در سیر الی الله و فنا شوی در این عاشقی.

 خانم زهرا رام مادر شهید غلامرضا برزگر یکی از هزاران مادری است که در زندگی سختی های فراوانی را تحمل کرده و فراز و فرودهای زندگی را بالا و پایین کرده است. اما ورای همه سختی‌ها نور خدا در دلش روشن و گرم بود و توانست پسری در جامعه تربیت کند که برایش عاقبت به خیری به ارمغان داشته باشد.

*پدرم بی‌سواد بود اما روی تربیت دینی ما حساس بود

اصلیت ما بر می‌گردد به شهرستان ابهر استان زنجان، تا قبل ازدواج در همین شهرستان ابهر کنار مادرم زندگی می‌کردم. پدرم از ۷ سالگی در تهران ساکن شده بود و در شهرداری کارگری می‌کرد و بعد از ازدواجش با مادرم هر چند وقت یکبار به ما سر می زد و پول می فرستاد تا گذران زندگی کنیم. پدرم داداش علی رام واقعا مرد خوب و با خدایی بود. برعکس مادرم که کمی پر سر و صدا بود پدرم واقعا آرام بود. نماز و آیت الکرسی را از او یاد گرفتیم، با اینکه سواد نداشت اما همه را از بهر بود و کمک می‌کرد ما هم قرآن حفظ کنیم.

*در تمام طول بارداری نه جایی رفتم نه لقمه کسی را خوردم

یک سال پس از ازدواج در ۱۴ سالگی اولین فرزندم علیرضا را به دنیا آوردم. در زمان بارداری از جنبه مذهبی سعی می‌کردم آدابی که وجود دارد را رعایت کنم. با هزار زحمت به پدرم فهماندم که باردارم، چون خجالت می‌کشیدم مستقیم بگویم. از آن به بعد پدرم گاه گاهی که به خانه ما سر می زد مرا نصیحت می کرد و من هم گوش می‌دادم. البته او هم اصلا اشاره‌ای به بارداری من نمی‌کرد فقط غیر مستقیم مطالب را به من می‌گفت. مثلا می گفت در این چند ماه از دست هر کسی لقمه نگیر و خانه کسانی که می دانی خمس نمی‌دهند و اهل رعایت این احکام نیستند، یا بی بند و بارند نرو. از رفتن به مراسم های عروسی هم که ساز و آواز داشتند مرا منع می کرد.

دوران بارداری مادرها در آینده بچه‌ها خیلی مهم است. من سعی کردم در این دوران بسیار رعایت کنم. گاهی کسی لقمه ای تعارف می کرد می‌گفتم: ممنون میل ندارم. در تمام طول بارداری نه جایی رفتم نه لقمه کسی را خوردم.

بچه هایم کم‌کم بزرگ شدند. پسر بزرگم خیلی مراقبم بود. غلامرضا هم خیلی با من مهربانی می کرد. بعد از شهادت او شوهرم بداخلاق شده بود. من حتی از نماز خواندن شوهرم با مهربانی مراقبت می‌کردم که نمازهایش را درست و سر وقت بخواند. هیچ اخلاق بد دیگری نداشت جز اینکه گاهی به شدت عصبانی می‌شد. وقتی با همسرم حرف‌مان می‌شد به او می‌گفتم تو بزرگتر از من هستی باید احترام تو را حفظ کنم.

*با بچه‌ها راه می‌آمدم

هر سه پسرم خیلی پرتحرک بودند. وقتی با هم بازی می کردند خانه زیر و رو می شد اما من خیلی با آنها راه می آمدم. بچه‌هایم را با عشقم بزرگ کردم. به نظر من مادری که می خواهد هم رفیق بچه هایش باشد هم مادر باشد باید راه بیاید با بچه ها. وقتی خانه را با شیطنت‌های‌شان زیر و رو  می‌کردند غلامرضا می گفت مامان الان نوک می زند همه جا را مرتب می کند.

یک دستم به مرتب کردن خانه بود و یک دستم به آشپزی. برادرم هم که با آنها می افتاد می شدند چهار نفر. وقتی زندگی را به هم می زدند می رفتند در کوچه دنبال بازی. گاهی که عصبانی می شدم کتک‌شان می زدم. (می خندد) تا می رفتم سمت غلامرضا می دوید می گفت مامان جان من رفتم! بعد از چند دقیقه می آمد از لای در صدا می زد مامان جان خوبی؟ بیایم تو؟ بعد می آمد مرا بغل می کرد می بوسید.

*در کارهای پشتیبانی جنگ شرکت می‌کردم

وقتی جنگ شروع شد همراه خانم های محل می رفتم زینبیه محله‌مان کارهای پشتیبانی جنگ را انجام می دادم. شوهرم گاهی مخالفت می‌کرد اما من می رفتم. تمام سالهای جنگ آنجا فعالیت داشتیم. نان و شیرینی می‌پختیم، لباس های رزمنده‌ها را می شستیم و مرتب می کردیم و کارهایی از این دست. یک‌بار در زینبیه بودیم که گفتند در پارک محل بمباران شده و بمب افتاده. سریع خودم را رساندم خانه دیدم بچه هایم سالم هستند و کنار دیوار ایستادند. غلامرضا نوجوان شده بود تازه.

*تنها هفته ای نیست که سر مزار پسرم نرفته باشم

یک بار که رفتم مکه و کربلا نتوانستم سر مزار غلامرضا بروم. وگرنه امکان ندارد یک هفته سر مزار پسرم نروم. حتی قرار بود عمل سرپایی انجام بدهم، رفتم دکتر، از دکتر خواهش کردم هر طوری هست مرا تا شب مرخص کند وقتی علت اصرارم را فهمید به حرفم گوش کرد. صبح ساعت ۷ با دخترم رفتیم بهشت زهرا و حالم بهتر شد. در مکه و کربلا بودم بچه هایم به جای من رفته بودند سر مزار غلامرضا. قبلش فکر می‌کردم کسی نمی رود برای همین با حضرت زهرا(س) صحبت می کردم و گریه کردم. خواب دیدم غلامرضا آمد کنارم نشست گفت چرا گریه می کنی مادر؟ الان آمدی زیارت.

با شهدا خاطرات شهدا خاطره شهیدغلامرضا برزگر مادر شهدا کوثربلاگ 1 نظر »

روز ولادتش عاشورابود!

ارسال شده در 19 آذر 1398 توسط فاطمه بهيار در مناسبتی, شهدا, دلنوشته, خاطره

سالهای زیادی از شهادتش می گذرد…بیستم آذرسال 1360!

اما هنوز بررسی زندگانی اش می تواند برای جوانانی که سال­های نخستین انقلاب و حماسه و عرفانِ این شخصیت وارسته اخلاق را درک نکرده اند، جذاب، شنیدنی و تأثیرگذار باشد!

شهادت آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب…شهید محراب!

روز ولادتش عاشورابود و شهادتش هم مانندجدبزرگوارش مظلومانه!

واقعا که بود او؟!

این یاور و سرباز خمینی(ره) که باتلاش های بسیار وتحمل رنجها خود را هم گام با نهضت اسلام میکردند،و در هر فرصت پرده از جنايات رژيم پهلوي بر مي داشتند؛بارها مورد خشم ماموران رژيم شاه قرار گرفتند تاآنجا که برای دستگیری او از تهران به شیراز آمده و چون ایشانرا نیافتند و با مقاومت مردم روبه رو شدند به آزار و اذیت آنان پرداختهو عده ای را نیز دستگیرکردند؛که سرانجام آیت الله دستغیب  برای نجات آن افراد بیگناه و جلوگیری از آزارآنان طی نامه ای خود را به ماموران ساواک معرفی کردند و دستگیرو بعداز مدتی تبعیدشدند. ایشان برای باردوم نیزدر سال 1343 به دست افرادشاه روانه زندان شدندو اینچنین زندگی سیاسی و انقلابی سخت ایشان باتحمل سختیهای فراوان شروع شد…

ایشان هفت سال در حوزه نجف مشغول به تحصیل شدند وبه دلیل دستیابی به درجات بالای علمی، توانستند در دوران جوانی، درجه اجتهاد را دریافت کنند.و هم اکنونبيش از 46 کتاب ارزشمند در زمينه هاي مختلف اخلاقي ، اعتقادي و… از اين شهيد عزيز به يادگار مانده است.گذشته از شخصیت برجسته علمی ایشان، نخستین چیزی که از زمزمه نامایشانبه ذهن خطور می کند، شخصیت اخلاقی و ویژگی­های رفتاری ایشان به عنوان نمونه ای کامل از یک استاد اخلاق است. استادشان آیت ­اللَّه محمدکاظم شیرازی هنگام امضای اجازه ­نامه اجتهاد ایشان می نویسد: «او از اخلاق ناشایسته، پاک است و به هر اخلاق شایسته ای آراسته است.»

فرزند ایشان «حجت­ الاسلام سیدمحمدهاشم دستغیب» در این زمینه می نویسد: «پدرم چه روزهای گرم تابستان را که به روزه گذرانید و چه شبهای سرد و طولانی زمستان را که به عبادت به صبح رسانید. فراموش نمی کنم بعضی نیمه شبها از خواب بیدار می شدم، کودکی خردسال بودم که صدای ناله اش را در سجده هایش می شنیدم، خودم را به خواب می زدم، اما به زمزمه های همراه با گریه ها و اشک­های روانش گوش می دادم. گویا هم اکنون نیز صدایش از اتاق مجاور، در گوشم طنین می افکند و آه جانسوزش دلم را می آزارد.

سرانجام در بیستم آذر 1360 توسط گروه منافقین این مرجع عالیقدر به همراه ده تن از بهترين مردان خدا به شهادت رسيدند و بار دیگر محراب، نوای ناله خیز سر می دهد و در سوگ سیدی نورانی مویه می کند؛  سیدی اهل قلم که برگ­های سبز از بوستان اندیشه اش به یادگار مانده؛ سیدی اهل اخلاق و عرفان و سومین مسافر محراب. مردی از قبیله نور … یادش جاودان و نامش چو آفتاب بلند باد.

به قلم بنده حقیر

20آذر اخلاق استاداخلاق زندان ساواک سرباز امام خمینی ره شهادت شهید شهید دستغیب شهید محراب ظلم عاشورا نهضت 1 نظر »

شهید امنیت

ارسال شده در 13 آذر 1398 توسط فاطمه نيل برگي در شهدا, وصیت نامه

 

بسمه تعالی
دوستان و همکاران خوبم

سلام علیکم

از تمامی شما درخواست حلالیت دارم امیدوارم همیشه موفق باشید.

از اینکه زحمت مراسم من بر عهده شما است تشکر و حلالیت می‌طلبم.

در خط ولایت و پشتیبان ولایت باشید که چراغ راه است.

نگذارید که دشمن چه از راه جنگ سخت و چه از راه جنگ نرم، دین و کشورتان را از شما بگیرند.

توکلتان بر خدا و ائمه باشد.

به قول دوستی که هیچ‌وقت او را آنگونه که باید نشناختم. شهید صدرزاده: اگر دستم به دامان امام‌حسین (ع) برسد، نام تک‌تکتان را خواهم برد.

مرتضی رنجبر عزیز دوست و فامیل خوبم حواست به خانواده‌ام باشد و ان‌شاءالله حلالم کنی.  
دوستت دارم مرا در جوار امامزاده اسماعیل(ع) شهریار دفن کنید، که این مسئولیت را به دوست خوبم رضا طراقی می‌سپارم و ان‌شاءالله من را حلال می‌کند.

و در آخر از تمام نیروهایم حلالیت می‌طلبم که فرمانده خوبی قطعاً برای شما نبودم، ولی خدا می‌داند تمام سعی خود را برای انجام وظیفه‌ام کرده‌ام و ان‌شاءالله در مقابل خدا روسیاه نیستم. اگر حرفی زدم یا تندی کردم، مرا به بزرگواریتان ببخشید که توان من در همین اندازه بود.

دوست و رفیق شما مرتضی ابراهیمی

امنیت شهدا شهید مرتضی ابراهیمی شهیدامنیت ولایت فقیه نظر دهید »

علت حضور شهدا ؟!

ارسال شده در 13 آبان 1398 توسط فاطمه نيل برگي در شهدا

روز سیزده آبان 88بود. میخواستم زودتر به محل کار بروم.

اما خیلی خوابم می آمد. کنار بخاری توی منزل برای لحظاتی خوابم برد.

یکبارع دیدم روبروی درب دانشگاه تهران قرار دارم !!!!!!!!

جمعیتی داخل دانشگاه شعار می دادند. نگاهم به روبروی درب افتاد. ابراهیم و جواد افراسیابی و رضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده و به درب دانشگاه نگاه می کردند.

بعد از مدت ها از دیدن دوستانم بسیار خوشحال شدم. میخواستم به سمت آنها بروم اما آنقدر عصبانی بودند که جرات نکردم!

از خواب پریدم. این رویا چند دقیقه بیشتر نبود، ولی نفهمیدم چه خبر است؟ زنگ زدم به یکی از دوستانم در حراست دانشگاه تهران. گفتم جلوی درب دانشگاه چه خبر است !؟؟

گفت:« همین الان جمعیت فتنه گر، تصویر بزرگ مقام معظم رهبری را پاره کردند وبه حضرت آقا نا سزا گفتند و… علت حضور شهدا را فهمیدم. 

ابراهیم به مسئله ولایت فقیه بسیار اهمیت میداد.

سلام بر ابراهیم2/ ص 234

«ابراهیم هادی» زنده است دانشگاه تهران سیزده آبان شهدا فتنه88 ولایت فقیه نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان