وسط عملیات به فرمانده گردان گفتم:«برو عقب ،برادرت شهید شده. » گفت:«شده که شده ،مثل بقیه شهدا ببریدش عقب…!» ماباشیم همچین حرفی میزنیم و همچنین کاری میکنیم…؟ واقعا کی بودن اونها؟! برای شادی روحشون …کمتر گناه کنیم… . بیشتر »
گلوله خمپاره پشت خاکریز به زمین نشست. ترکش بزرگی پای بسیجی را قطع کرد.پاش به پوست بند بود. یکی خودش را رساند و گفت:«برادر چیکار میکنی ؟» گفت :«مگه نمیبینی؟دارم جلوی اینها رو میگیرم.» بهش گفت:«ولی پات بد جوری زخمی شده.» بسیجی نگاهی به پاش انداخت ، باورش… بیشتر »
ارسال شده در 9 شهریور 1397 توسط مستاجر خدا:) در مناسبتی
از آن روزی که کشور عزیزمان مورد تعرض قرار گرفت و جنگ تحمیلی شروع شد و روزهای زیبایی را رزمندگان به دفاع مقدس از مرز و بوم کشور گذرانده اند، 35 سال می گذرد، اما دفاع مقدس هنوز تمام نشده است؛ در شهرها نفس میکشد، در کوچه و خیابان راه میرود و لحظهلحظه… بیشتر »
ارسال شده در 17 اسفند 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا
داشتم برای نماز ظهر وضو می گرفتم، دستی به شانه ام زد. سلام و علیک کردیم. نگاهی به آسمان کرد و گفت« علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه. باید یه کاری بکنیم. » گفتم «مثلا چی کار کنیم؟» گفت « دوتا کار ؛ اول خلوص، دوم سعی… بیشتر »
ارسال شده در 5 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا
«حسین اخلاصی زنگنه» سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی در شهر کرمانشاه چشم به جهان گشود. وی در همان اوایل کودکی علاقه وافری به شرکت در مراسم سوگواری ائمه اطهار (علیهم السلام) و ارادت ویژهای به سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) داشت. همچنین حضور مستمر و با… بیشتر »