من را گمنام صداکن!
مشکل بزرگی درزندگی من ایجادشده بود. هرچه تلاش می کردم برطرف نمی شد. توسل ودعاو… بی نتیجه بود.من نمازمی خواندم. امااعتقادی به حجاب نداشتم. درنمازهایم خیلی دعامیکردم، امانمی دانم چرااثری نداشت.
روزهاگذشت وگرفتاری من ادامه داشت. تااینکه درعالم رویاجوانی رامشاهده کردم که قول داد مشکل من رابرطرف کند.
.خوشحال شدم. نامش راسوال کرم. گفت: من گمنام هستم.
گفتم:هرکسی یک نامی دارد. امااودوباره گفت:من راگمنام صداکن.
چندروزبعدبه طرزمعجزه آسایی مشکل بزرگ زندگی من برطرف شد. خیلی خوشحال بودم. یقین داشتم که به مدداللهی ودعای همان جوان گمنام که درعالم رویادیدم مشکل من برطرف شده.
نمی دانستم آن جوان که بود! چهره ای نورانی داشت. امانفهمیدم زنده است یا… انسان است یا…
چندروزبعددوباره درعالم رویا، آن انسان بزرگواروگمنام رادیدم. بلافاصله ازاوتشکرکردم. منتظربودم که چه میگوید.ایشان بعدازکمی سکوت به من گفت: حال که مشکل برطرف شد، شماهم تلاش کن وقول بده که حجابت رو بیشترازقبل حفظ کنی.
من هم قول دادم وازخواب پریدم.
بعدازآن چادرمونس من شد. به آن جوان گمنام قول داده بودم. درموردحجاب هم خیلی تحقیق کردم وسعی کردم حجابم راخوب رعایت کنم.
چندروزبعدداشتم دراینترنت دنبال مطلبی میگشتم. یکباره عکسی رادیدم که چهرهاش برایم آشنا بود. سریع روی عکس کلیک کرده وصفحه رابازکردم.
این تصویرهمان جوان بودکه خودش راگمنام معرفی کرد!!! نمی دانیدچقدرخوشحال شدم. من باشوروشوق عجیبی دنبال اطلاعاتی درمورداوبودم. نامش راخواندم. نوشته بود: شهیدگمنام ابراهیم هادی.
حالادیگراوراشناخته بودم. اطلاعات بسیاری ازاودرفضای مجازی پیداکردم.
چقدرخوشحالم. من روزگاری گذراندم که اصلاازحجاب وچادرخوشم نمی آمد. اماالان، بیش ازیکسال است که درحریم حجاب فاطمی قراردارم وخدارا شکرمیکنم…
واین حکایت همچنان ادامه دارد…
منبع:
کتاب سلام برابراهیم2 /ص222.