یک خاطره و یک دنیا حرف...
در دفتر خاطرات او نوشته شده بود:دیشب متاسفانه بدون اینکه وضو بگیرم،روی تختم خوابیدم.زیر پتو رفتم تا بعدا،قبل از خواب،وضو بگیرم.ولی خاک عالم برسرم شد{لطف}حضرت امام عصر{عجل الله تعالی فرجه شریف}دور ماندم.حالا چرا،خدا میداند.در این جا پاک ماندن مشکل است و خیلی چیزهاقاطی میشود.وقتی انسان از نظر روحی خراب شود،از توجه امام عصر{عجل الله تعالی فرجه شریف}هم دور میشود.وقتی بیدار شدم،یک ربع به پنج صبح بود.نماز مغرب وعشا را {قضا}و نماز صبح را{ادا}به جا اوردم دراینجا،اذان صبح ساعت پنج است.
امروز{روزبعد}خیلی ناراحت کننده است.دل خوشی ام این بودکه نمازم قضا نشده است.ولی چه نمازی؟یک مشت الفظ را خواندن ونفهمیدن!
نمازهایم اصلا روح ندارد ومن فقط نگران نخواندن انها هستم!از صبح تا ظهر اب نخوردم.خیلی عصبانی بودم.ولی چه فایده؟با این همه دبدبه و کبکبه،نماز مغرب و عشای دیروزرانخواندم.کاش نیامده بودم سربازی و این طور نمیشد.تنها امیدم بخشایش حی متعال است. ولی هر چه بوده،از تنبلی وسستی وبی ایمانی بوده است و بس.شرط کرده ام تا اخر این ماه تا نمازم را نخواندم،شبها نخوابم .همین داغ برای یک نفر که خودش رانوکرحضرت حجت{عجل الله تعالی فرجه شریف}میداند بس است.دیروزنامه ای به…..نوشتم و حرف هایی به اوزدم.امروز ان راپاره میکنم تابه خودم گفته باشم من غلط میکنم….غلط میکنم دیگران را نصیحت کنم،در حالی که نمازمغرب وعشای خودم قضا میشود
منبع:
کتاب بیقرار/صفحه 13.