رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

زیارت قبول.....

ارسال شده در 27 بهمن 1396 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

برگرد پشت سرت را نگاهی بکن یادت نمی آید ؟! چیز ی را جا نگذاشته ای؟ خوب استشمام کن. فردا حتی دلتنگ عطر غریب این فضا خواهی شد. دلتنگ تابلوهای” خسته نباشی بسیجی” اگه خسته شدی بگو یا حسین(علیه السلام)، دل تنگ نخل های بی سر، دل تنگ سکوت دو کوهه، غروب شلمچه، غربت طلائیه…..
راستی هنوز یادت نیامده چه چیزی راجا گذاشته ای؟ وقتی آمدی باورت نمی شد که به کجا میروی به دیدار چه کسی و چه چیزی. وقتی آمدی و دیدی جزء خاک هیچ و هیچ…. بی اختیار کفش هایت را در می آوردی، چفیه ات را به گردن انداختی و راهی شدی، از همان راهی رفته ای که روزگار قدمگاه یاران خمینی (ره) بود.و نیز قدمگاه یاران مهدی(عج) . در میانه های راه بر آنچه که گذشت تامل کردی و گاه گاه نیز نم اشکی.
و فردا که به شهر خود باز میگردی روزها خواهد گذشت تا باور کنی که چه دیدی، در کجا بودی؟ و حضور چه کسی را حس کردی که ” عنده ربهم یرزقون” هستند.
……و حالا چه باید کرد؟ زین پس زرق و برق زیبایی ها کم تر فریب خواهد داد و درس ومشق و همه روز مرگی هایت رنگ دیگری خواهد گرفت.
فردا به شهر بر میگردی باورت خواهد شد که دیروز دلت را در گوشه ای از این خاک ها جا گذاشته ای.باورت خواهد که خاک مظلومیت شهدا بر تنت نشسته است و خدا می داند این خاک با دل بی قرار تو چه ها خواهد کرد……

منبع: رد پای عشق/ ص۸۰/ حسن اروجی

نظر دهید »

می آید آخرین ذخیرهٔ الهـــــــے

ارسال شده در 27 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در دلنوشته, امام زمان


خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «بَقِيَّه اللَّهِ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ … :
آنچه خداوند براى شما باقى گذارده (از سرمايه ‏هاى حلال)، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد! …»
.
دنیا هرچقدر هم در یاس و نا میدی فرو رود باز هم دریچه های امیدی وجود دارد.
 چراکه منجی عالم بالاخره مردم ستم دیده را از ظلم و ستم نجات خواهد دهد و دنیا را از عدالت و مساوات پر خواهد نمود.
·
·
·

 #مبلغ_مهدوی_باشیم
 أللَّھُـمَ عـجِّـلْ لِوَلیِک ألْـفَـرَج

#مبلغ_مهدوی_باشیم أللَّھُـمَ عـجِّـلْ لِوَلیِک ألْـفَـرَج ايمان حلال خداوند دنیا رگا سرمايه ظلم عدالت قرآن کریم کوثربلاگ یاس 3 نظر »

دیدار علامه حسن زاده

ارسال شده در 27 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا


رفتیم قم از دفتر مراجع برای کانون
نهج البلاغه کمک بگیریم. گفتم «بریم
خونه ی آیت الله حسن زاده آملی.»
سرظهر بود. حاج آقا آمد جلوی در. گفت:
«شما عقل ندارید دم ظهر در خونه مردم
رو میزنید؟»

اخلاق حاج آقا را میشناختم. گفتم:
«حاج آقا، دانشجو اگه عقل داشت،
دانشگاه نمیرفت.»
حاج آقا گفت: «پس بفرمایید داخل.»
رفتیم توی اتاق.

حاج آقا گفت: «آقاجان، دم ظهر سه تا
جوون سبیل کلفت در زدن، من پیرمرد
ترسیدم، گفتم بفرمایید تو.»
مصطفی به شوخی گفت :
«حاج آقا، دیدی ترسیدی؟»

حاج آقا با لهجه خاصش گفت :
«پشه چو پر شد، بزند پیل را.»

گفتم : «مصطفی، پشه هم شدی.»

از کانون نهج البلاغه گفتیم. حاج آقا
خیلی تحویلمان گرفت، گفت:
«احسنت، آقاجان کارتان برای معارف
شیعه خیلی عالی است.»
بلند شدیم برویم:
« ما روبوسی میکنیم، بعد میریم.»

رفتم جلو. حاج آقا به شوخی زد زیر
گوشم. انتظار داشتم. خندیدم و گفتم:
«پیامبر اسلام گفتن قصاص اون دنیا از
این دنیا سختتره. بذارید همینجا تلافی
کنم.»
حاج آقا گفت :«خب طوری نیست،
بیاید من رو ببوسید.»
سه دور حاج آقا را بوسیدم. صدای
خنده مصطفی بلند شد:
«من هم میخوام.»

حاج آقا گفت «چه کار کنم؟ بیاید.»
حاج آقا مصطفی را که بوسید با دست
راست چندبار کشید به طرف چپ و
راست صورتش، تعجب کردم؛ انگار که
نازش کند.

#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شهید_هسته‌ای ?

 

 

آیت الله حسن زاده آملی اخلاق رگا شهدا شهید مصطفی احمدی روشن شهید هسته ای عقل علامه حسن زاده آملی لهجه نهج البلاغه 1 نظر »

حدیث عشق

ارسال شده در 27 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در امام زمان

قاڸ اللّٰـــہ تعالــے (عــــزّ و جــــڸّ) :

‌ مَݧ طَلَبـَنــــے وَجَــدَنــے
و مَݧ وَجَـدنــے عَرَفَنــے
و مَݧ عَرَفـــَــنـے أَحَبّنــــے
و مَݧ احَبّنــے عَشَــقَنـــــے
و مَݧ عَشــَقَنــــے عَشَقْتُہ
و مَݧ عَشــَـــقْتُـــہُ قَتَـــلْتُــہُ
و مݧ قَتَلْتُــہُ فَعَلَــے دِیَتُہُ
و مَݧ علــےَّ دیَتُہُ فأنا دِیتُہُ

آݧ‌ کس کہ مرا طلب کند، مرا مــے‌یابد؛
و آݧ‌ کس کہ مرا یافت، مرا مــے‌شنــاسد؛
و آݧ کس کہ مرا شناخت، مرا دوست مــے‌دارد؛
و آݧ کس کہ مرا دوست داشت، به مݧ عشق مــے‌ورزد؛
و آݧ کس کہ بہ مݧ عشق ورزید، مݧ نیز بہ او عشق مــے‌ورزم؛
و آݧ ‌کس کہ مݧ بہ او عشق ورزیدم، او را مــے‌کشم؛
و آݧ کس را مݧ بکشم، خوݧ‌ بهاے او بر مݧ واجب است؛
و آݧ ‌کس کہ خوݧ ‌بهایش بر مݧ واجب شد، پس خود مݧ خوݧ بهاے او مــے‌باشم.

مصباح الهدے/ صفحه ۱۱۶

 

امام زمان (عج) حدیث عشق رگا ظهور عشق منتظر واجب کوثربلاگ 1 نظر »

چرا بیدارم کردی ...

ارسال شده در 27 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا

‍ 

همسر شهید برونسی می‌گوید:
«از خواب پریدم، کسی داشت گریه می‌کرد .
چند لحظه‌ای درنگ کردم کم‌کم متوجه شدم صدا از راهرو می‌آید جایی که عبدالحسین خواب بود.
رفتم داخل راهرو حدس زدم عبدالحسین بیدار است و دعا می خواند اما وقتی دیدم خواب است،

دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند به “حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می‌گفت مادر،” حرف که نمی‌زد ناله می‌کرد؛

اسم دوستان شهیدش را می‌برد مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد. ناله‌اش هر لحظه بیشتر می‌شد.

ترسیدم همسایه‌ها را بیدار کند؛ هیجان زده گفتم عبدالحسین… عبدالحسین … عبدالحسین… یک دفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود.

گفتم از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقه‌ای؟

گویی تازه به خودش آمد ناراحت گفت چرا بیدارم کردی؟با تعجب گفتم شما اینقدر بلند صحبت می‌کردی که صدایت همه جا می رفت.

پتو را انداخت روی سرش و گوشه‌ای کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده بود.

ناراحت تر از قبل نالید” آخر چرا بیدارم کردی"؛

آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصی‌اش چیزی نگفت و راهی جبهه شد.»

#شهید_عبدالحسین_برونسی
#مادرم_یازهرا_سلام_الله_علیها



جبهه جنگ حضرت زهرا سلام الله علیها خواب دوست شهید رگا شهید برونسی مادرم حضرت زهرا کوثربلاگ 1 نظر »
  • 1
  • ...
  • 57
  • 58
  • 59
  • ...
  • 60
  • ...
  • 61
  • 62
  • 63
  • ...
  • 64
  • ...
  • 65
  • 66
  • 67
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان