من از مرگ نمی ترسم....
رژیم بعثی عراق باهمکاری ضدانقلاب، زندان( دوله تو) رابمباران کرد.
داشتیم جنازه هاراجمع میکردیم. کنارزندان یک رودخانه بود. پیکرشهداراکناررودخانه آوردیم.
سربازی درمیان زخمی هابودکه داشت شهیدمی شد. ازکمربه پایین رانداشت.
ناگهان دیدم سروان امید_خواهرزاده ی قاسملوی معدوم_ درحال پایین آمدن ازجنگل است. داشت به طرف مامی آمد. به ماکه رسیدچیزی به شهادت آن سربازنمانده بود. اما درهمان حال روبه سروان امیدکردوگفت:« ای خائن! من سرباز خمینی ام. بیامرابکش من ازمرگ نمی ترسم. من شجاعت راازخمینی آموخته ام.»
شهیدگمنام
منبع: سیره ی شهدای دفاع مقدس/گلواژه های ولایت/ص145