ما حق همسايگي را خوب ادا مي كنيم...!
قرار بود در نزديكي منزل ماپنج شهيد گمنام را به خاك بسپارند.من يكي از مخالفين دفن شهدا بودم!با اينكه به شهدا ارادت داشتم اما حس ميكردم منزل ما در كنار قبرستان قرار خواهد گرفت در نتيجه ارزش مالي خود را از دست خواهد داد لذا پيگيري كردم كه شهدا در جايي ديگر دفن شونداما پيگيري من عملي نشد!پنج شهيد گمنام در كنار منزل ما در شهرك واوان در اطراف تهران به خاك سپرده شدند.من هم بسيار ناراحت!فشار رواني وناراحتي من بيشتر بخاطر پسرم بود .پسر ۱۲ساله من مدتها بود كه از ناحيه استخوان پا دچار مشكل بود به طوري كه قادر به راه رفتن نبود .بعد از دفن شهدا بيشتر ناراحت بودم وبه كساني كه در كنار مزار شهدا بودند به چشم حقارت مي نگريستم …
تا اينكه يك شب در عالم خواب ديدم جواني خوش سيما نزديك من آمد .چهره بسيجيان زمان جنگ را داشت .ايشان جلو آمد .سلام كرد.و گفت: ما حق همسايگي را خوب ادا مي كنيم !اگرچه نمي خواستي ما در كنار منزل شما دفن شويم اما حالا كه همسايه شديم حق گردن ما داريد!بعد در مورد فرزند مريضم صحبت كردو گفت: براي شفاي پسرت روبه قبله بايست وسه مرتبه با توجه بگو الحمدالله! در همين حال هيجان زده از خواب پريدم روبه قبله ايستادم باتوجه وحضور قلب سه بار گفتم: الحمدالله بعد هم نماز خواندم و خوابيدم.صبح پسرم مرا از خواب بيدار كرد !به راحتي راه مي رفت!! انگار تاكنون هيچ مشكلي نداشته، بيماري پسرم به طور كامل برطرف شده بود. اين عنايت خدابود كه ما همسايگان به اين خوبي پيدا كرديم….
راوي: يكي از خادمين شهدا منبع: سايت خمول (بنياد حفظ آثار)