احتـــــــــرام بہ همســــر
تواضع و فروتنے عباس باور نکردنے بود . همیشہ عادت داشت وقتے من وارد اتاق مے شدم ، بلند میشد و به قامت مےایستاد . یک روز وقتے وارد شدم روے زانوانش ایستاد . ترسیدم ؛ گفتم : « عباس ! چیزے شده ؟ پاهات چطورند ؟ خندید و گفت : « نه . شما بد عادت شدے . من… بیشتر »