رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

چگونه با شهدا رفیق شویم ؟

ارسال شده در 19 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا

نمی دانم تا به حال با کسی رفیق بوده اید یا نه، اما طبیعی است که هر کسی در طول زندگی با افراد زیادی ارتباط برقرار می کند; خواه این ارتباط قوی و صمیمی باشد، خواه ضعیف و در حد یک سلام و احوال پرسی. جالب است و شاید هم باور کردنش خت باشد، اما واقعیت دارد و آن این که هیچ کسی نیست که به شهداء سلام بدهد و آنها را دوست داشته باشد و آنها با او رفیق نشوند. این که لفظ “رفیق” به کار می رود به این دلیل است که آنها خودشان را آن قدر به آدم نزدیک می کنند که دیگر از مرحله آشنایی و دوستی فراتر می رود و واقعا با آدم رفیق رفیق می شوند. حال اگر کسی بخواهد قدم پیش گذارد و با آنها رفیق بشود، این مرحله فراتر هم می رود شهدا با او می شوند اخوی و به اصطلاح داداش.

این بستگی دارد که تا چه اندازه دلمان برای شهداء بتپد و با آنها صمیمی باشیم. خیلی ها مدعی اند که سال های سال با شهدا بوده اند و روزگاری، تمام فکر و ذکرشان با آنها سپری شده، اما امروز که در سرمای دنیازدگی همه چیز یخ زده است، حتی اندک حرارتی از گرمای خاطرات آنها را حس نمی کنند. چرا که دنیای شهدا، دنیای یخ زده نیست.

بسیاری دوست دارند بدانند که چطوری می شود با شهدا دوست شد. این پرسش خوبی است اما برای پیدا کردن پاسخ فکر می کنم باید پای صحبت چند نفر بنشینیم و با همدیگر چند نمونه را بشنویم.

- یک بسیجی:
«باور کردنش سخت است اما یکی از بچه ها پس از 12 سال هر وقت دلش می گیرد به گلزار می رود. بعد برای دیدن بچه ها جلوی عکس هایشان می ایستد و با آنها حال و احوال می کند. او آن قدر جالب با آنها صحبت می کند که اگر ندانی فکر می کنی دارد با یک آدم زنده خوش و بش می کند. در میان حرفهایش سراغ بچه های دیگر را می گیرد. گله می کند. جک می گوید و حتی شکایت می کند. مثلا یکی از بچه های مفقودالاثر، چندین ماه بود که به خوابش نیامده بود و شکایت او را به فرمانده گردان شهیدش می کرد و رسما با عصبانیت و به همراه چند بدوبیراه خودمانی می گفت: «من هر روز پس از نماز صبح دعایش می کنم، اما او به خوابم نمی آید.» یا این که گزارش هفتگی بچه ها را برای آنها ارائه می داد. بچه هایی که گرفتاری برایشان ایجاد شده یا به دنیا آلوده شده اند و… این کار او ادامه داشت تا این که دو ماه با شهدا قهر کرد و می گفت:«خیلی بی معرفتند. دیگه تا کی… آخه قول دادند.»

و اینها را وقتی که تنهایی خودش را در گلزار با شهدا تقسیم می کرد، به آنها می گفت. شاید کسی باور نکند، اما من مطمئنم که او با شهداء رفیق است و بالاتر از آن این که شهدا هم با او رفیق اند.»

- یکی از بچه های تفحص:
«شاید باور نکنید و اصلا مگر قرار است همه چیز را همه کس باور کنند. این حرف ها هم که زده می شود، برای آدم های عاقل باور کردنش سخت است و اصلا چه ارزشی دارد که باور بکنند یا نکنند. دنیا ارزانی آنها و این خاک ها و خاطراتش هم ارزانی ما. بگذریم.

توی دنیای بچه های تفحص، اولین شرط، رفاقت با شهداست. به قول خودمان اگر کسی با شهدا رفیق نباشد مجوز کار نمی گیرد. خودشان هم نمی گذارند که غیر رفیق اینجا بیاید. باید با شهدا اول رفیق بود تا بتوان ارتباط پیدا کرد، آن هم رفاقت صمیمی.

به خودشان سوگند، بچه های اینجا [تفحص] با شهدا حرف می زنند و اصلا آیه “ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله” را به عین تفسیر شده می بینند. وقتی با شهیدی می نشینی و حرف می زنی چند ساعت نمی گذرد که در خواب با تو حرف می زند و دستت را می گیرد وبه پای محل شهادتش می برد. این با عقل جور در می آید!؟

این جدای از رفاقت های دیگر است. شما تا به حال دیده اید که چند جوان مدتی که دورهم جمع می شوند. پس از چند روز که می خواهند از هم جدا شوند، غم و اندوه تمام وجودشان را فرا می گیرد. هر کسی سعی می کند در آن لحظه از رفیق هایش یادگاری، دست نوشته یا شماره تلفنی بگیرد و با نگاه به یکدیگر، چهره دوستان را به خاطر بسپارد. اینجا هم همین گونه است.

شهیدی نیست که پس از چند روز ماندن در معراج با بچه ها رفیق نشود. رفقای اینجا آن قدر با معرفت اند که تنها با چند قطره اشک و یا یک یا حسین علیه السلام، جواب آدم را می دهند. رفقای شهر باید رفاقت را از اینها یاد بگیرند.»

- یکی از فرماندهان جنگ:
«من هنوز که هنوز است با بچه های بسیجی گردان هایی که فرمانده آنها بوده ام، ارتباط دارم. این ارتباط، علاوه بر ارتباط با بچه های بسیجی در قید حیات است. خیلی وقت ها که دلم از اوضاع فرهنگی جامعه می گیرد به سراغ آنها می روم. آن هم بچه های کم سن و سالی که نه سواد آن چنانی داشته اند و نه مقام و جایگاه حکومتی و مادی بالا. مثلا جوان سیدی را می شناختم که تک تیرانداز گردان بود و از خانواده ای محروم. پس از شهادت او هر نیاز و حاجتی دارم به سر مزارش می روم و او را قسم می دهم به مادر پهلو شکسته اش و خیلی سریع جواب می گیرم. این رفاقت، با بچه های دیگر نیز به همین منوال است. چرا که اصل رفاقت و صمیمیت اساسی ترین اصل حاکم در میان بچه های بسیجی دوران جنگ بود، نمی شد غریبه ای وارد جمع بچه های شاد و با نشاط بسیجی بشود و پس از یک ساعت با چند تن از آنها رفیق صمیمی نشود. این فقط ناشی از اخلاص بالای آنها بود.»

بعید می دانم کسی باشد که نتواند از میان این سه نمونه پاسخ پرسش خودش را پیدا نکرده باشد. فکر می کنم مشکل امروز ما، در خیلی از چیزهایی که فکر می کنیم، نیست. مشکل ما این است که جامعه امروز، فهم خیلی از چیزها برایش سخت شده است و این تقصیر آنها نیست. تقصیر ماست که نمی توانیم مثل شهدا زندگی کنیم و نمونه های عینی شهدا را به جامعه نشان بدهیم. مشکل ماست که با شهدا قهرکرده ایم و از آنها دور شده ایم، اما آنها هنوز هم با ما رفیق اند، نمی بینید که پس از سال های سال وقتی دیده اند که ما کاری از پیش نمی بریم، خودشان به دیدن ما در شهرها آمده اند!

شهدا دمتان گرم! ای والله!

اخلاص بسیج جامعه حاجت رفیق رگا شهادت شهدا شهید فرمانده مفقودالاثر چگونه با شهدا رفیق شویم ؟ کوثربلاگ گلزار 1 نظر »

سربازی که ۱۰ سال پس از شهادت بازگشت

ارسال شده در 19 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا

کتاب «مجنون در آتش»، شامل خاطرات و زندگی‌نامه سردار شهید محمدحسین ساعدی به کوشش انتشارات شهید هادی منتشر شد. این کتاب تلاش دارد تا از لابه‌لای خاطرات خانواده، همراهان و همرزمان شهید،‌ شخصیت او را با نثری داستانی به مخاطب جوان امروز معرفی کند.

شهید ساعدی متولد سال 1335، از شهدای هشت سال دفاع مقدس در استان مرکزی است. او که فرمانده گردان روح‌الله لشکر17 علی‌ابن‌ابیطالب(علیه السلام)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برعهده داشت، در سال 62 به شهادت رسید.

در معرفی این کتاب آمده است: سردار شهید حسین ساعدی یک گچکار ساده بود که با شروع جنگ به کردستان رفت و در کنار سردار احمدمتوسلیان حماسه‌ها آفرید. او بعدها فرمانده نیروهای اعزامی از خمین شد و در سالهای ابتدای دفاع مقدس، خط شکن عملیات‌ها بود.

شهید زین الدین که فرمانده او بود، بسیار به حسین ساعدی علاقه داشت. او سخت‌ترین محورها را در اختیار حسین و نیروهایش قرار می داد. در یکی از عملیات‌ها، دو گردان نیرو در عمق مواضع دشمن محاصره شدند. با اتمام مهمات و آذوقه، دشمن ده‌ها خودرو فرستاد تا 700 اسیر بگیرد. حسین ساعدی که هیچ دوره فرماندهی ندیده بود، با حرکتی عجیب، نه تنها تمامی نیروها را نجات داد، بلکه تعداد زیادی کشته و اسیر از دشمن گرفت.

در عملیات والفجر4 و خیبر، قفل عملیات توسط گردان روح الله به فرماندهی حسین ساعدی باز شد. قبل از خیبر، همه فهمیده بودند که حسین ماندنی نیست. حسین ساعدی، با نیروهایش وارد جزیره جنوبی شد و خط شکن عملیات شد. در روز هشتم اسفند 62 مرغ روحش به پرواز در آمد.

حسین عاشق گمنامی بود. برای همین پیکرش در کنار نیروهایش در جزایر مجنون ماند. از کودکی در روز تاسوعا نذری می داد. او فدایی حضرت عباس بود. 10 سال بعد در شب تاسوعا به خمین بازگشت… .

#تاسوعا استان مرکزی انقلاب اسلامی جنگ جنگ خیبر دشمن دفاع مقدس زندگی‌نامه سردار شهید محمدحسین ساعدی سربازی که ۱۰ سال پس از شهادت بازگشت سردار احمدمتوسلیان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهادت شهدای هشت سال دفاع مقدس شهید زین الدین شهید محمدحسین ساعدی شهید هادی عاشق عملیات والفجر4 فرمانده گردان روح‌الله لشکر17 کتاب «مجنون در آتش کوثربلاگ گمنام نظر دهید »

در انتظار لحظه موعود......

ارسال شده در 18 بهمن 1396 توسط حديثه يگانه پور در شهدا, امام زمان

سردار شهید جعفر حیدریان:

در انتظار لحظه موعود نشسته ایم تا صبح پیروزی بدمد که هم مادران شهید داده و هم امت اسلام و هم مستضعفین جهان دلشاد شوند.

از این کلمات گهر بار شهیدان چنین برداشت می شود راهی که شهیدان ما انتخاب کرده‌اند همان مسیری است که انشاءالله به ظهور حضرت مهدی(عج) ختم خواهد شد و بدون عشق ایثار و شهادت نمی توان عاشق مهدی(عج) شد.

و خون نوشته های شهدا سر شار از جملات بسیار زیبای آن گل های پرپر است در نشان دادن صراط مستقیم و چگونگی انتظار برای یک منتظر واقعی.

منبع: ویژه نامه انتظار و شهادت/ص۱۲

نظر دهید »

رییس مجلس روی من قمار کرد

ارسال شده در 18 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا, دهه فجر

«سالار جاف» یکی از به اصطلاح وکلای «مجلس شورای ملی» که حوزه‌ی «پاوه و اورامانات» را نمایندگی می کرد. در جریان تظاهرات مردم «پاوه» ضدِ رژیم پهلوی، در آبان ماه 1357 شمسی، «سالار جاف» با سازماندهی جمعی از چماقدارانِ مزدور، به مردم حمله برد و باعث شهادت گروهی از تظاهرکنندگان شد. از آن پس بدنامی عجیبی با نامِ او پیوند خورد و به عنوان نمادِ «چماقداری پهلوی» در اذهان عمومی ثبت گردید و آوازه ای پیدا کرد. وی در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، در ساختمان «مجلس شورای ملی» محبوس بود و همان جا به دست انقلابیون افتاد. «سالار جاف» روز 14 اسفند 1357 در «دادگاه انقلاب» محاکمه شد و محکوم به اعدام گردید. این حکم در همان روز اجرا شد.

تظاهرات حوزه‌ دادگاه انقلاب رگا رییس مجلس روی من قمار کرد سالار جاف شهادت ضدِ رژیم پهلوی مجلس شورای ملی محکوم پاوه و اورامانات چماقدارانِ چماقداری پهلوی کوثربلاگ نظر دهید »

نجوای یک جانباز با پیکر یک شهید

ارسال شده در 18 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا

جانباز سید جواد بهارلو، در شب شهادت مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در جوار شهید سرافراز اسلام «مهدی کاظمی» نشسته است؛ نمی‌دانم سید جواد با این شهید عزیز چه می‌گوید اما خداوند از دل این سید عزیز خبر دارد.

جانباز سید جواد بهارلو
نمی‌دانم سید جواد از دردها و رنج‌های این سال‌هایش می‌گوید یا از کم مهری‌ها و کم‌محبتی‌های من و امثال من، یا ما و امثال ما.

نمی‌دانم سید جواد با خود و این شهید عزیز چه زمزمه می‌کند؛ اما این را خوب می‌دانم که سید جواد عزیز دل ما است، سید جواد افتخار شهر ما است، سید جواد تاج سر ما است، سید جواد و سید جوادها افتخار، عزت و شرف ما و کشور ما هستند.

افتخار، عزت و شرفمان را در کنج یک خانه، همراه با درد و رنج و اندوه تنها نگذاریم.

سید جواد و سید جوادها به محبت و توجه ما نیاز ندارند، این ما هستیم که باید توجه و محبت را از آنان بخواهیم و خواهش کنیم تا منت بر سر ما بگذارند و به ما محبت کنند.

سید جواد عزیز تو را دوست داریم چون مایه عزت، افتخار و شرف ما هستی، تو را دوست داریم چون زنده بودن ما در گرو زنده بودن تو است.

سید جواد عزیز؛ همان‌گونه که رهبر، مولا و مقتدایمان فرموده است: « زبان ما قاصر است که بخواهیم از شماها که هستی‌تان را، وجودتان را، سلامتی‌تان را، آسایش یک عمر را در پای انقلاب و اسلام نثار کردید، تشکر کنیم. واقعاً زحمتِ بیهوده است که امثال من بخواهیم از شماها سپاسگزاری کنیم. شماها با خدا معامله کردید، و واقعاً باید خطاب به شماها گفت: فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به»؛ بشارت باد به شما، با این معامله‌ای که با خدا کردید».

پی نوشت: جانباز سرافراز سپاه اسلام، سید جواد بهارلو، متولد 1345 در شهر زرقان است و پس از دو سال حضور در دفاع مقدس از ناحیه کمر قطع نخاع شده و دارای مجروحیت چشم چپ است.

آسایش اسلام افتخار اندوه انقلاب جانباز جانباز سید جواد بهارلو حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) خداوند درد و رنج دفاع مقدس رهبر رگا سپاه شرف شهر زرقان شهید شهید سرافراز اسلام «مهدی کاظمی» عزت قطع نخاع مجروحیت مولا نجوای یک جانباز با پیکر یک شهید چشم کوثرنت نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 65
  • 66
  • 67
  • ...
  • 68
  • ...
  • 69
  • 70
  • 71
  • ...
  • 72
  • ...
  • 73
  • 74
  • 75
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان