رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

من از مرگ نمی ترسم....

ارسال شده در 28 فروردین 1397 توسط فاطمه نيل برگي در شهدا

رژیم بعثی عراق باهمکاری ضدانقلاب، زندان( دوله تو) رابمباران کرد.

داشتیم جنازه هاراجمع میکردیم. کنارزندان یک رودخانه بود. پیکرشهداراکناررودخانه آوردیم.

سربازی درمیان زخمی هابودکه داشت شهیدمی شد. ازکمربه پایین رانداشت.

ناگهان دیدم سروان امید_خواهرزاده ی قاسملوی معدوم_ درحال پایین آمدن ازجنگل است. داشت به طرف مامی آمد. به ماکه رسیدچیزی به شهادت آن سربازنمانده بود. اما درهمان حال روبه سروان امیدکردوگفت:« ای خائن! من سرباز خمینی ام. بیامرابکش من ازمرگ نمی ترسم. من شجاعت راازخمینی آموخته ام.»

شهیدگمنام

منبع: سیره ی شهدای دفاع مقدس/گلواژه های ولایت/ص145

نظر دهید »

خادمی با اخلاص به شهادت گره خورد..!!!

ارسال شده در 26 فروردین 1397 توسط مهديه سنچولي در شهدا

 

محمدرضا خیلی باانرژی بود و شوخ طبع. در دوران خادمی، باتمام خستگی های ناشی ازکار ، شیطنت هایش به جا بود و هر شب باخادم ها جشن پتو و … اجرا میکرد . مسئولمان دائما به من و محمدرضا تذکر میداد که کمتر شیطنت کنیم. یادم هست که یک بار آن برادر مسئول عصبانی شد و سرمان داد زد . من ازاین رفتار خیلی ناراحت شدم و حتی تصمیم گرفتم که برگردم و ادامه ندهم. اما محمدرضا آرام و ساکت بود و چیزی نگفت و با همان اخلاص همیشگی به خادمی اش ادامه داد. و سرانجام و عاقبت این خادمی، با شهادت گره خورد.

منبع:

خاطرات شهید مدافع حرم ،دهقان امیری

1 نظر »

گناهان هفته....

ارسال شده در 24 فروردین 1397 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

صدای انفجار آمد و سنگر رفت هوا . هر چه صدایش زدیم جواب نداد. رفتیم جلو ، سرش پر از ترکش شده بود و به زیبایی عروج کرد . جیب هایش را خالی کردیم . یک کاغذ جالب داخل جیبش پیدا کردیم. نوشته بود :

گناهان هفته
شنبه : احساس غرور از زدن گل به طرف مقابل
یکشنبه : زود تمام کردن نماز شب
دوشنبه : فراموش کردن سجده شکر
سه شنبه : شب بدون وضو خوابیدن
چهار شنبه : در جمع با صدای بلند خندیدن
پنج شنبه : پیش دستی کردن فرمانده در سلام
جمعه : تمام نکردن صلوات های مخصوص روز جمعه و رضایت دادن به هفتصدتا.

2 نظر »

شیر کاکائو و کیک بیت رهبری اشک مدافع حرم را در آورد...

ارسال شده در 21 فروردین 1397 توسط مهديه سنچولي در شهدا

یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمد رضا برود. بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش میخواست او را بفرستم اما نمیشد تا فهمید که رضایت دادیم برود، سر از پا نمیشناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها می رفت. وقتی از بیت برگشت، چشمها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او میشناختم مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریه هایش چیست، اما یک کلام حرف نزد. پا فشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیر کاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود…!!!

 

منبع: خاطرات شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری

2 نظر »

حرف،حساب کتاب نداره...؟

ارسال شده در 21 فروردین 1397 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

می خواست برگرده جبهه

بهش گفتم: پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی

بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند

چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست…

… وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم

دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد

خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:

این همه بی نماز هست!

اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند

دیگه حرفی برا گفتن نداشتم

خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد.


منبع: کتاب بر خوشه ی خاطرات ، صفحه ۲۸

1 نظر »
  • 1
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان