رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

همچون مادر وهب......

ارسال شده در 28 اردیبهشت 1397 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

شهید تقی بهمنی

آمدند تا به هر نفر پانصد تومان حقوق بدهند. همه ناراحت شدند و اعتراض کردند که مگر ما برای پول و حقوق به این جا آمده ایم و بعدها برای این که بچّه های رزمنده، ناراحت نشوند، تحت عنوان این که آن پول هدیه ی امام است و تبرّک است، پول ها را به برادرها دادند. امّا او هیچ وقت پولی نگرفت.
پرسید: «این وهب کی بوده؟»
یک چیزهایی بلد بودم. گفتم. دیدم یک جوری شده گفتم: «چیه؟»
تقی بغض آلود گفت: «دوست دارم وقتی سر مرا هم به مادرم تحویل دادند، مثل مادر «وهب» سرم را پرت کنه و بگه من پسرم را در راه خدا داده ام و هدیه ام را پس نمی گیرم.»
نم نم اشک می ریخت.
داوطلبانه رفت. با عشق. نه این که مجبور باشه!
مرخّصی بدون حقوق گرفت؛ از آموزش و پرورش.
گفت: «می خوام برم جبهه. جنگ در رأس اموره.»
بیست و پنج نفر بودیم. خسته و گرسنه و از همه بدتر؛ اتمام مهمّات.
دستور از فرماندهی ابلاغ شد: «عقب نشینی!»
فرمانده های دوقلو (تقی و مهدی) تا صبح پلک رو پلک نگذاشته بودند. «قراویز» حفظ شد. این بار ماتِ اوج اخلاص و ایثار آنها شدیم.
نیروهای کمکی تازه نفس، از نفس آن ها گرم شدند.
اذیّت می شد. رفتم «همدان» و به دکتر، دردش را گفتم. سفارش فرستاد؛ درمان از راه دور.
احوالش را پرسیدم. تشکّر کرد و گفت: «خوب شدم. ولی اگر با این بیماری بودم بهتر بود!»
- «چرا؟»
«آخه آن موقع بدنم می خارید و کمتر می خوابیدم.»
تو وصیت نامه اش نوشته بود:
«من می دانم که جنگ تحمیلی پایدار نیست و خداوند وعده داده است که پیروزی از آن ماست. من شهادت را دوست دارم و هر لحظه به استقبال آن می روم. می خواهم با خونم، اسلام را یاری کنم. اگر خدا این قربانی را قبول کند.
دو سال و نیم حقوق نگرفته بود.
گفتم: «بیا بریم حقوق بگیریم.»
گرفت. ولی دادش به من.
گفت: «امانت پیشت باشه.»
بعد از شهادتش بسته ای آوردند دادند به من.
پرسیدم: «این چیه؟»
گفتند: «حقوق شهید بهمنی. امانت پیش ما بوده. سفارش کرده که بدین دارالایتام همدان»

منبع:آینه تر از آب/ص 52-53

نظر دهید »

خواستم حالش را بگیرم.....

ارسال شده در 14 اردیبهشت 1397 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده و می گفت : « جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم » . اما فرمانده فقط می گفت :« نه ؛ یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت » . عباس ریزه گفت :« تو این همه آدم من باید بمانم » .
وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند ؛ مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید :« ای خدا تو یک کاری کن . بابا منم بنده ات هستم» ؛ چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواسشان به او بود. عباس ریزه یک مرتبه دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند ؛ عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر.
دل فرمانده لرزید . فکر کرد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند . وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با قدمهای بی صدا در حالی که چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زد ؛ دید عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد.
پوتینهایش را کند و رفت صدایش کرد:«هی عباس ریزه…. خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟» . عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت:«خواستم حالش را بگیرم» ؛ فرمانده با چشمانی گردشده گفت:«حال کی را؟» ؛ عباس یک مرتبه مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد:«حال خدا را ؛ مگر او حال مرا نگرفته؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک» .
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک مرتبه فرمانده زد زیر خنده و گفت:«تو آدم نمی شوی ؛ یا الله آماده شو برویم» .
عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان کرد و گفت:«خیلی نوکرتم خدا. آلان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم» . بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشینهایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد:«سلامتی خدای مهربان صلوات» .

منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک

نظر دهید »

مرگ متفاوتی داشته باشیم با شهادت ....!!!

ارسال شده در 8 اردیبهشت 1397 توسط مهديه سنچولي در بدون موضوع, شهدا, دلنوشته, وصیت نامه

                                          

                                            تا محضر دوست، بى نشان باید رفت
                                              بى سر به سرِ نیزه عیان باید رفت
                                               مانند علمدار ادب باید کرد
                                               در خیمه صاحب الزمان(عج) باید رفت

نظر دهید »

چگونه لیاقت شهادت پیدا کنیم؟

ارسال شده در 8 اردیبهشت 1397 توسط مهديه سنچولي در مناسبتی, شهدا, دلنوشته, امام زمان, وصیت نامه

شهادت موجب آمرزش گناهان می شود. شهید از سوال قبر محفوظ است و فشار قبر ندارد و در بهشت با حوریان همنشین است. شهید حق شفاعت دارد. شهدا از اولین کسانی اند که وارد بهشت می شوند و همه به مقام شهیدان غبطه می خورند .

                                         

انسان زمانی چیزی را حقیقتا طلب میکند که شناخت کاملی از آن، در وی ایجاد شده باشد. گاهی ممکن است که این طلب، طلبی واقعی نباشد و طلبی از روی احساس و انبعاثات درونی باشد. از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است: اشرف الموت قتل الشهاده (میزان الحکمه / ج 6 / ص 2872) شرافتمندانه ترین مرگ شهادت است. حال باید دید که آیا راه رسیدن به درجه شهادت فقط کشته شدن در میدان جنگ است یا راههای دیگری نیز برای دستیابی به این فیض عظیم وجود دارد. البته بهترین و والاترین مقام شهادت، زمانی است که شهید در خون خود می غلطد، اما حالا که ما در جنگ به سر نمی بریم چی؟ آیا در شهادت بسته شده است، یا باز است؟

نظر دهید »

ارزش شهادت رو می دونی؟؟؟؟

ارسال شده در 8 اردیبهشت 1397 توسط مهديه سنچولي در شهدا, دلنوشته

 

شهادت موجب آمرزش گناهان می شود. شهید از سوال قبر محفوظ است و فشار قبر ندارد و در بهشت با حوریان هم آغوش است. شهید حق شفاعت دارد. شهدا از اولین کسانی اند که وارد بهشت می شوند و همه به مقام شهیدان غبطه می خورند. (بحارالانوار، ج 97)

 

 

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 43
  • ...
  • 44
  • 45
  • 46
  • ...
  • 47
  • ...
  • 48
  • 49
  • 50
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان