رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

#دیدار_امام_خمینی

ارسال شده در 25 تیر 1397 توسط فاطمه خانوم در شهدا

 

گفتند آقا ابراهیم!

چرا جبههرو ول نمیکنی بیای دیدار_امام_خمینی(رحمته الله)؟

گفت:امام رو برای #اطاعت می خواییم نه برای تماشا!

#شهید_ابراهیم_هادی

اطاعت امام خمینی (ره) جبهه دیدار امام شهیدابراهیم هادی نظر دهید »

«رهبر انقلاب» هم رمز و راز این شهید را می‌دانست

ارسال شده در 24 خرداد 1397 توسط افسر جوان...نوری در شهدا

امیرحسین انبارداران، نویسنده و ناشر اختصاصی دفاع مقدس و از اهالی قم، برای درگذشت مادر شهید محمدرضا شفیعی یادداشتی را نوشته و برای مشرق ارسال کردند که متن کامل آن، چنین است:

محمدرضا در عملیات کربلای چهار مجروح می ­شود و پیکر نیمه جان او را به اردوگاه اسارت می­ برند. روزگاری می­ گذرد، او قفس تن را تاب نمی­ آورد و مزد مجاهدتش را با شهادت می­ گیرد. بعثی­ ها پیکرش را دور از چشم نمایندگان صلیب سرخ در دل خاک اردوگاه پنهان می­ کنند و بی­ خبرند که خورشید پشت ابر نمی ­ماند. سال­ها می ­گذرد و هنگام تبادل پیکرها وقتی به این پیکر می­ رسند آن را سالم می­ یابند؛ انگار فقط ساعاتی از شهادت آن اسیر گذشته است. بعثی­ ها با همه­ ی توان تلاش می­ کنند پیکر شهید محمدرضا شفیعی سالم به ایران برنگردد….

پیکر را مدت­ها زیر آفتاب داغ عراق می ­گذارند….. با انواع مواد شیمیایی در صدد امحاء آن پیکرند اما… هیچ­کس غیر از مادر و اطرافیان او خبر ندارند رمز و راز سالم ماندن این پیکر مطهر چیست.  

شانزده ­سال قبل وقتی پیکر سالم محمدرضا سالم به وطن برگشت آوازه ­ی این بازگشت خاص و باشکوه مثل نسیمی معطر بر تن جامعه جاری شد. آوازه ­اش حتی به رهبر هم رسید؛ وقتی در دیدار با این خانواده تأکید کرد خبر دارد از همه­ ی ماجرا.

مادر شهید چشم و چراغ ملت بود و وقتی پسرش برگشت شمع محفل عام و خاص هم شد. دسته­ دسته زائرین از دور و نزدیک به دیدارش می ­آمدند تا از رمز و راز نهفته در وجود مادر باخبر شوند، مادر، رمز و راز را می­ گفت و زائران دخیل می ­بستند بر آن­ همه تقدس و تطهیر. مادر، کم با وضو شیر نداده بود به این پسر، و پسر، کم اشک چشمان خویش را که در روضه ­ی سیدالشهدا بر چشمانش شکفته بود بر پیکر و لباس خویش ننشانده بود، نمازها و تهجدهای شبانه­ ی آن پسر هم کاری کرده بود کارستان، که پیکرش را سالم برگرداند. همه­ ی این وقایع را «آقا» می ­دانست و حتی بیشترش را هم، که خبر داشت محمدرضای شهید خوش ­مَشرب هم بوده است.

مادر، شانزده­ سال چشم­ انتظار بازگشت چنین پسری نشسته بود، شانزده ­سال پس از بازگشت آن پیکر هم با حیات طیبه­ اش ملجاء و پناه دورافتادگان از قافله­ ی شهدا بود؛ بسیار بودند حاجتمندانی که به دیدار این مادر خاص می ­آمدند و نذر و نیازی بر شهیدش می ­آوردند و حاجت خویش می ­گرفتند.

مادر، شب­های احیاء رمضان امسال را هم تجربه کرد و دوری فرزندش را تاب نیاورد. مردم ولایتمدار و شهید پرور قم با دهان روزه و با عزت فراوان پیکر این مادر را تشییع کردند و آن پیکر در کنار پیکر مادر سردار شهید جواد دل ­آذر در گلزار شهدای علی­ بن جعفر قم مهمان شد تا نزدیک باشد به فرزندش.

راقم این سطور یقین واثق دارد روح آسمانی آن شهید خاص اینک والده­ ی مکرمه­ ی خویش را به مهمانی خداوند رحمان برده است. شاید شایسته باشد متصدیان مربوطه در کشور در اقدامی شایسته بیت مسکونی این شهید خاص و مادر مکرمه­ اش را به موزه ­ای ماندگار تبدیل کنند تا سندی بر حقانیت سربازان خمینی کبیر در هشت سال دفاع مقدس بوده، و نیز محفلی برای حضور عاشقان و دلسوختگان وادی شهادت باشد.  

منبع:گروه جهاد و مقاومت مشرق 

2 نظر »

فرماندهان فقط بلدند بگویند لنگش کن!

ارسال شده در 24 خرداد 1397 توسط افسر جوان...نوری در شهدا

آنچه جنگ هشت ساله ایران و عراق را از جنگ های دیگر متفاوت می‌کند فضای حاکم بر جنگ در میان رزمندگان ایران بود. فضایی که همه آدم ها با تفکرات مختلف پا در خاکش می‌گذاشتند دیگر دل کندن برایشان آسان نبود.

همه هر کاری را می‌کردند فقط برای رضای خدا. آنجا مدینه فاضله ای شده بود که کسی خودش را نمی‌دید، مقام و مرتبه دنیایی رنگ و لعابش را از دست داده بود و همه نفس می‌کشیدند در راه خدا.

آنچه خواهید خواند خاطره ایست به روایت عبدالله شیرزادی که از اخلاص میان فرماندهان جنگ این گونه تعریف می‌کند:

روزی خودمان را برای استقرار آتش بارها و سنگر گروهی نیروها آماده کرده بودیم که باران گرفت: منطقه پر از آب شد. هر کجا که را با لودر گودبرداری کرده بودیم، آب برداشت. مجموعه ادوات هم که بایستی پیش از حمله سنگرهای خودش را آماده می کرد، به دست و پا افتاد تا بلکه خللی توی کار نبرد و پشتیانی رزم و یگان های حمله ور پیش نیاید. همه با لباس بسیجی، از فرمانده گرفته تا نیروی عادی، دست به کار شدند. روزهای سختی پیش رو داشتیم. همه به تکاپو افتاده بودند تا زیرقنداق های قبضه های خمپاره انداز را هر طوری که بشود، با الوار و گونی محکم کنیم موقع شلیک نشست نداشته باشند. با شتاب کار می کردیم. یک روز عصر بود که رفتم سنگر تطبیق ادوات و از برادر حمید ایمنی پرسیدم:
- چه خبر؟
گفت:
- امروز نبودی که ببینی یکی از بسیجی ها از فرط خستگی ناله اش بلند شده بود؛ از بس کلنگ زده و گونی پر کرده بود، با عصبانیت تمام نعره می کشید: اگر می دانستم فرمانده ادوات الان کجاست و کیست، می دانستم باهاش چه کار کنم؟!

برادر ایمنی تعریف کرد که آن بسیجی، چند بار حرفش را تکرار کرد تا هر کسی آن دور و بر است، خوب بشنود. گفته بوده که برخی توی خانه ها و سنگرهای امن شان نشسته و ما را به این کارهای بی خود و سخت واداشته و از دور می گویند که لنگش کنید! 

در همین گیر و دار، شهید عباس علی خادمی درآمده و پرسیده بود:
۔ آی برادر! فرض کن الان فرمانده گردان از راه برسد، حالا مگر چه بلایی سرش بیاوری تا دلت خنک شود؟ آن بسیجی هم پاسخ داده:
- با همین بیل می‌کوبیدم فرق سرش تا یا بیل خورد شود یا کله اش! شهید خادمی هم با خونسردی سرش را خم کرده و گفته:
- بیا برادر عزیز! بدن من آماده است! من فرمانده گردان شما هستم. مرا کتک بزن تا عصبانیت شما فروکش کند و از ناراحتی بیرون بیایی. و خیلی هم اصرار داشت برای این کار! اما آن فرد بسیجی، تا فهمید که او خودش فرمانده گردان است و دارد همانند دیگران سنگرزنی می کند، از شدت شرم سرش را انداخت پایین هق، هق بنا کرد به گریه. ناگهان دست هایش را بالا برد و گفت:
- خدایا! توبه، مرا ببخش حاجی! نمی دانستم که فرمانده ام هم دارد مثل خودم زحمت می کشد و کار می کند تا حمله لنگ نماند. سپس افتاد به دست و پای شهید خادمی. شهید خادمی، از سر اخلاص و سادگی، دست او را گرفت و گفت:
- بلند شو برادر! من هم مثل شما. هیچ فرقی نداریم با هم همه بنده خداییم و تنها تقواست که معلوم می کند کدام بر دیگری برتری داریم؟ شما بسیجیان از همه ما بیشتر کار می کنید و عرق می ریزید. حق هم با شماست. سه آتش بار خمپاره ۱۲۰ و دو آتشبار ۱۰۷ میلیمتری پیش از جریان نبرد کربلای ۴ که دو هفته قبل از آن به منطقه برده بودیم با زاویه یاب فرماندهی که از دقت بالایی برخوردار بود، توسط برادر دانشمندی روانه کردیم. شاخص ها کوبیده شد. ثبتی ها را دیدبان ها گرفتند و تمام منطقه حساس دشمن شناسایی شد و هر کدام از ثبتیها یک به یک اسم گذاری مشخص شد. همه چیز آماده حمله شد؟
منبع: فارس

اخلاص اخلاص شهدا جنگ دفاع مقدس شهید فرمانده نظر دهید »

کالای ایرانی در بیان شهید عبد الله میثمی

ارسال شده در 23 خرداد 1397 توسط مستاجر خدا:) در شهدا, وصیت نامه

در همه چیز ما را محاصره کرده اند. یک روستایی هم که به شهر می آید تا پارچه بخرد، می گوید خارجی باشد ایرانی نباشد. زمینه ای فراهم کرده اند که جنس ما خراب است و شما نمی توانید جنس خوب به بازار ارائه کنید و هر چه هست از خارج است.

اگر بگویند فلان دکتر در تهران درسش را تمام کرده تحویلش نمی گیرید؛ اما اگر بگویند که در فلان دانشگاه کالیفرنیا دوره دیده، فکر می کنیم از بهشت برین آمده است.
اگر بگویند فلان سیاست مدار شاگرد مدرس یا آیت الله کاشانی است، تحویلش نمی گیریم؛ اما همین که بگویند در فلان دانشگاه سیاسی آمریکا درس خوانده، توجه ما را جلب می کند.
اصلا در فرهنگ ما زمینه اش را درست کرده اند که داخل بد و خارج خوب است. ممکن است بگوئید واقعا همین طور است و جنس ایرانی همه اش بد و جنس خارجی همه اش خوب است.

منبع:

کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۲۸٫

#خرید کالای ایرانی #کالای ایرانی اشعار در مورد حمایت از کالای ایرانی ایرانیکالای ایرانی تولید داخلی تولید ملی حمایت از تولید داخلی حمایت از کالای ایرانی رگا شهادت شهدا شهید شهید عبد الله میثمی مصرف کالای ایرانی کالای ایرانی کالای ایرانی در بیان شهید عبد الله میثمی کالای ایرانی و حمایت دولت 7 نظر »

جوانی که گمنام زندگی کرد و گمنام شهید شد

ارسال شده در 23 خرداد 1397 توسط مستاجر خدا:) در شهدا, امام زمان

 شهید «سجاد طاهرنیا» در 23 مرداد سال 64 در شهرستان رشت به دنیا آمد. وی از دوران کودکی با پدرش به مسجد صاحب الزمان (عجل الله تعالی) می‌رفت و به‌خاطر ادبش هنگام برخورد با دیگران پیش اهالی مسجد خیلی محبوب بود. وی از همان دوران کودکی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج  درآمد. شهید طاهرنیا تا مقطع دیپلم در رشته‌ی ساختمان ادامه تحصیل داد؛ ولی به‌خاطر فضای حاکم بر دانشگاه‌ها که از نگاه شهید مناسب نبود، از ادامه تحصیل صرف نظر کرد.

از آنجایی که سجاد در خانواده‌ای حزب‌اللهی پرورش یافته بود؛ اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج می گذراند؛ وی در سال 84 به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چندماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدت‌های بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه 94 مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار دفاع پرس را با فتحعلی طاهرنیا، پدر شهید «مصطفی طاهرنیا» را می خوانید.

ساده زیستن رسم دیرینه شهداست

با مرور زندگی شهدا به این‌ نکته خواهیم رسید که جهادی زندگی‌کردن رسم‌ دیرینه‌شان است. شهید «سجاد طاهرنیا» نیز بیشتر عمرش را در راه جهاد و خدمت به اهالی مسجد صاحب‌الزمان (عجل الله تعالی) و بسیجیان پایگاه‌های مقاومت صرف کرد. هم‌چنین با کمک پدرش در رشت مرکز فرهنگی با هدف گسترش فرهنگ شهادت در بین جوانان  راه‌اندزی نمود. این‌ها گوشه‌ای کوچک از زندگی مجاهدانه شهید «سجاد طاهرنیا» است.

 

شهید سجاد طاهرنیا از آن دسته انسان‌هایی بود که گمنام زندگی کرد، گمنام عاشق شد و گمنام شهید شد. این شهید ولایی نوجوانی و جوانی‌اش با مسجد صاحب الزمان (عجل الله تعالی) رشت و پایگاه مقاومت آن مسجد عجین شده بود، در نتیجه مزد این همه سال خدمت مخلصانه و جهادی‌اش را گرفت و به خیل شهدا پیوست.

امام را ندید ولی به توصیه‌هایش عمل کرد

شهید سجاد احترام به پدر، مادر و بزرگ‌ترها را سرلوحه زندگی‌اش قرار داد؛ تا جایی که پدرش آقا «فتحعلی طاهرنیا» پدر شهید سجاد طاهرنیا بارها به این موضوع اشاره کرده است.

سجاد که هیچ‌گاه امام را ندیده بود، مسیر زندگی‌اش را برای خدمت به ایشان و انقلابش وقف نمود؛ آری وی توانست وجود شهدا را در زندگی خود حس کند و به توصیه امام خمینی (ره) به جوانان در راه استواری اسلام عمل کند و پر بکشد.

اگر ما نیز زندگی‌نامه شهدا را مطالعه و اندکی در ‌آن‌ها تامل کنیم و به مسیری که اهل بیت (علیه السلام) برای رسیدن به زندگی صالحانه به ما توصیه نموده‌اند، عمل کنیم؛ شاید بتوانیم مسیری را که شهید طاهرنیا در پیش‌گرفت را ادامه دهیم.

پدری که عمرش را وقف انقلاب کرد

آقای «فحتعلی طاهرنیا» پدر شهید سجاد از بسیجیان و رزمندگان شهر رشت است که چند سال از عمرش را وقف خدمت مخلصانه به انقلاب و تربیت فرزندان رشیدی چون سجاد کرد. به‌راستی که جامعه به وجود چنین پدرانی بیش از پیش نیازمند است.

منبع:

دفاع پرس

اهل بیت (علیه السلام) بسیج توصیه امام خمینی (ره) جوانی که گمنام زندگی کرد و گمنام شهید شد دانشگاه رزمنده رگا زندگی نامه شهید سجاد طاهرنیا شهادت شهدا شهید شهید «سجاد طاهرنیا» شهید سجاد طاهرنیا صاحب الزمان (عجل الله تعالی) مدافع حرم مسجد پایگاه مقاومت بسیج پدر شهید سجاد طاهرنیا کوثربلاگ 1 نظر »
  • 1
  • ...
  • 37
  • 38
  • 39
  • ...
  • 40
  • ...
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 44
  • ...
  • 45
  • 46
  • 47
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان