فرماندهان فقط بلدند بگویند لنگش کن!
آنچه جنگ هشت ساله ایران و عراق را از جنگ های دیگر متفاوت میکند فضای حاکم بر جنگ در میان رزمندگان ایران بود. فضایی که همه آدم ها با تفکرات مختلف پا در خاکش میگذاشتند دیگر دل کندن برایشان آسان نبود.
همه هر کاری را میکردند فقط برای رضای خدا. آنجا مدینه فاضله ای شده بود که کسی خودش را نمیدید، مقام و مرتبه دنیایی رنگ و لعابش را از دست داده بود و همه نفس میکشیدند در راه خدا.
آنچه خواهید خواند خاطره ایست به روایت عبدالله شیرزادی که از اخلاص میان فرماندهان جنگ این گونه تعریف میکند:
روزی خودمان را برای استقرار آتش بارها و سنگر گروهی نیروها آماده کرده بودیم که باران گرفت: منطقه پر از آب شد. هر کجا که را با لودر گودبرداری کرده بودیم، آب برداشت. مجموعه ادوات هم که بایستی پیش از حمله سنگرهای خودش را آماده می کرد، به دست و پا افتاد تا بلکه خللی توی کار نبرد و پشتیانی رزم و یگان های حمله ور پیش نیاید. همه با لباس بسیجی، از فرمانده گرفته تا نیروی عادی، دست به کار شدند. روزهای سختی پیش رو داشتیم. همه به تکاپو افتاده بودند تا زیرقنداق های قبضه های خمپاره انداز را هر طوری که بشود، با الوار و گونی محکم کنیم موقع شلیک نشست نداشته باشند. با شتاب کار می کردیم. یک روز عصر بود که رفتم سنگر تطبیق ادوات و از برادر حمید ایمنی پرسیدم:
- چه خبر؟
گفت:
- امروز نبودی که ببینی یکی از بسیجی ها از فرط خستگی ناله اش بلند شده بود؛ از بس کلنگ زده و گونی پر کرده بود، با عصبانیت تمام نعره می کشید: اگر می دانستم فرمانده ادوات الان کجاست و کیست، می دانستم باهاش چه کار کنم؟!
برادر ایمنی تعریف کرد که آن بسیجی، چند بار حرفش را تکرار کرد تا هر کسی آن دور و بر است، خوب بشنود. گفته بوده که برخی توی خانه ها و سنگرهای امن شان نشسته و ما را به این کارهای بی خود و سخت واداشته و از دور می گویند که لنگش کنید!
در همین گیر و دار، شهید عباس علی خادمی درآمده و پرسیده بود:
۔ آی برادر! فرض کن الان فرمانده گردان از راه برسد، حالا مگر چه بلایی سرش بیاوری تا دلت خنک شود؟ آن بسیجی هم پاسخ داده:
- با همین بیل میکوبیدم فرق سرش تا یا بیل خورد شود یا کله اش! شهید خادمی هم با خونسردی سرش را خم کرده و گفته:
- بیا برادر عزیز! بدن من آماده است! من فرمانده گردان شما هستم. مرا کتک بزن تا عصبانیت شما فروکش کند و از ناراحتی بیرون بیایی. و خیلی هم اصرار داشت برای این کار! اما آن فرد بسیجی، تا فهمید که او خودش فرمانده گردان است و دارد همانند دیگران سنگرزنی می کند، از شدت شرم سرش را انداخت پایین هق، هق بنا کرد به گریه. ناگهان دست هایش را بالا برد و گفت:
- خدایا! توبه، مرا ببخش حاجی! نمی دانستم که فرمانده ام هم دارد مثل خودم زحمت می کشد و کار می کند تا حمله لنگ نماند. سپس افتاد به دست و پای شهید خادمی. شهید خادمی، از سر اخلاص و سادگی، دست او را گرفت و گفت:
- بلند شو برادر! من هم مثل شما. هیچ فرقی نداریم با هم همه بنده خداییم و تنها تقواست که معلوم می کند کدام بر دیگری برتری داریم؟ شما بسیجیان از همه ما بیشتر کار می کنید و عرق می ریزید. حق هم با شماست. سه آتش بار خمپاره ۱۲۰ و دو آتشبار ۱۰۷ میلیمتری پیش از جریان نبرد کربلای ۴ که دو هفته قبل از آن به منطقه برده بودیم با زاویه یاب فرماندهی که از دقت بالایی برخوردار بود، توسط برادر دانشمندی روانه کردیم. شاخص ها کوبیده شد. ثبتی ها را دیدبان ها گرفتند و تمام منطقه حساس دشمن شناسایی شد و هر کدام از ثبتیها یک به یک اسم گذاری مشخص شد. همه چیز آماده حمله شد؟
منبع: فارس