رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

یادت باشید...

ارسال شده در 2 مرداد 1397 توسط مستاجر خدا:) در شهدا, دلنوشته

اگر دل به دل شهدا سپردی

بخوان

بارها و بارها

بخوان

 

یادت باشد شهـید اسم نیستــ

رســـم استـــ ..

 

شهـید عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !!

شهـید مسـیر استــ ..

زندگیستــ ..

راه استــ ..

مرام استــ ..

شهـید امتحـان پس داده استــ ..

شهـید راهیسـت بسوی خــدا

#مهـربانی_هایشـان را به یـاد بیـاور

چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد

چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند  ب

ه یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای

این روزها #عجیب شـده ای!!!

شاید احتیـاج است #تلنگـری به خـودت بزنی..

شاید احتیـاج است #تذکـری به خـودت بدهـی..

شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی..

#یادشهداباصلوات

رسم زندگی رگا شهادت شهدا شهید مسیر زندگی مسیر شهدا یاد شهدا نظر دهید »

هشدار سرلشکر باقری

ارسال شده در 2 مرداد 1397 توسط مستاجر خدا:) در شهدا

♦️هشدار سرلشکر باقری به “ترامپ” در حمایت از سخنان رئیس جمهور:  مراکز استقرار آمریکا در دسترس قدرت دفاعی ایران است، با دُم شیر بازی نکنید

ترامپ رگا سرلشکر باقری هشدار هشدار سرلشکر باقری هشدار سرلشکر باقری به ترامپ کوثربلاگ نظر دهید »

زندگی نامه شهید حمید پادار

ارسال شده در 2 مرداد 1397 توسط مستاجر خدا:) در شهدا
زندگی نامه شهید حمید پادار

 

حماسه دفاع مقدس روز به روز بالنده‌تر شد و جوانان ما چونان کوهی استوار در برابر تهاجم دشمن ایستادند. مقدس‌ترین و با ارزش‌ترین استقامت، دفاع از عقیده است و بدون شک دوران هشت ساله جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از افتخارات بزرگ و بی‌نظیر ایران اسلامی است. شهادت زندگانی جاودانه یافتن است؛ اوج و عروج تعالی است.

شهادت تکامل ایمان و نهایت خلوص قلب‌هاست. شهادت مردن تحمیلی نیست بلکه انتخاب آزادانه و آگاهانه و خلوت عاشق و معشوق است.

شما می‌توانید در ادامه شرح کوتاه زندگی شهیدحمید پادار یکی از شهدای دوران دفاع مقدس را بخوانید:

شهیدحمید پادار نهم خرداد1313 درشهرستان ارومیه ودر محله سید حسین خانباغی به دنیا آمد . درکودکی به نوعی بیماری مسری مبتلا شد که مانع ازپذیرش وی درمدرسه شد .اما با کنجکاوی کودکانه روزها به کنارکلاس درس می رفت تا صدای معلم وبچه ها رااز پشت در بشنود .اولیای مدرسه همین مسأله را نیز تحمل نکردند واو به ناچار تحصیل را رها کرد .

چند سالی دریازار مشغول به کار بود، درشانزده سالگی پدرش را از دست داد. در سال1329 به علت فقدان بضاعت مالی وامکانات تحصیب وعلاقمندی به امورنظامی به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد ودرکادردرجه داری مشغول به کارشد .

پس ازاستخدام فرصت تحصیبل یافت ودر کنار خدمت نظام دردوران شبانه به تحصیل پرداخت وموفق شد سال ششم ابتدایی نظام قدیم را به پایان برساند .درسال1331 درهیجده سالگی با خانم وجیهه اردویی آذر ازدواج کرد.یگان خدمتی اودرنیروی زمینی ارتش واحد مرزبانی بود که وظیفه حراست ازمرزها را برعهده داشت .

به همین دلیل سالها خانه به دوشی را به همراه خانواده درمرزها وسرحدات کشور تجربه کرد وبیشتر درسرحدات شمال غربی وغرب کشوربه خدمت مشغول بود. گروهبان حمید پادار، فردی معتقد به مبانی دینی بود وتلاش می کرد حدود شرعی را رعایت کند ، به همین خاطروقتی با این مسأله مواجه شد که دخترش برای ادامه تحصیل می بایست مانند سایردختران ترک حجاب نماید ، فرزند را از مدرسه بازداشت تا اینکه فرصت مناسبی فراهم شد واودرمدرسه دیگری با رعایت حجاب اسلامی به تحصیل پرداخت .

در سال1344 درپی ادغام تشکیلات مرزبانی نیروی زمینی ارتش درژاندارمری مهاباد انتقال یافت .سرانجام حمید پادار، درشهریورماه سال1360 به عنوان فرمانده نیروهای اعزامی ، به منطقه جنگی گیلانغرب رفت واین زمانی بود که نیروهای بسیجی اعزامی به جبهه ها هنوز فاقد سازماندهی معمول درنیروهای نظامی بودند . و در جریان شکل گیری انقلاب از جمله مبارزان سیاسی ارومیه بشمار آمد و با آغاز غائله مناطق کردنشین، به رزمندگان پیوست در شهرستانهای مهاباد، اشنویه، نقده، پیرانشهر و ارومیه به مقابله با اشرار پرداخت و در سال 1360 به منطقه گیلانغرب اعزام و در حال رزم با دشمن بعثی به شهادت رسید.

منبع:آخرین اخبار

دفاع مقدس رگا زندگی نامه زندگی نامه شهید حمید پادار شهادت شهدا شهدای هشت سال دفاع مقدس شهید شهید حمید پادار هشت سال دفاع مقدس کوثربلاگ نظر دهید »

تنها نیاز خانواده شهدا مالی نیست

ارسال شده در 2 مرداد 1397 توسط افسر جوان...نوری در شهدا, وصیت نامه

شهید سید محمدتقی حسینی طباطبایی رسالتش را از سال ۱۳۴۲ در ترویج اسلام و مبارزه با رژیم پهلوی آغاز کرد. فعالیت‌هایش به عنوان یک مبارز انقلابی به حدی بود که برخی می‌گویند «ساواک به جهت کنترل وی به زابل رفته است.» ساواک برای اینکه بتواند وی را زیر نظر داشته باشد، مامورانی را به صورت مخفی از اقشار مردم انتخاب کرد و از طریق ورود به منزل وی سعی در جمع آوری اطلاعات فعالیت‌های انقلابی این شهید بزرگوار داشت. وی مبارزی بسیار باهوش بود و ساواک از این ترفند خود نتوانست هیچ اطلاعاتی به دست بیاورد. شهید طباطبایی سال ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر شد و مدت یک سال در زندان اوین به سر برد.

وی در آن زمان با شخصیت‌های بزرگی همچون امام خامنه‌ای (مدظله العالی) و علمای سرشناسی همچون آیت الله خزعلی و حجت‌الاسلام فرزانه فعالیت انقلابی داشت. زمانی که رژیم پهلوی ساقط شد، پرونده سیاسی حسینی طباطبایی تنها پرونده قطور در ساواک بود.

این شهید بزرگوار زندگی‌اش را وقف پیروزی انقلاب اسلامی و حفظ آرمان‌های انقلاب کرد. پس از پیروزی انقلاب به عنوان نخستین نماینده از سوی مردم سیستان و بلوچستان در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. سرانجام وی در کنار شهید بهشتی و یارانش، در هفت تیر ۶۱ به لقای حق شتافت. کارنامه درخشان این مبارز انقلابی بر هیچ کس پوشیده نیست. مردم زابل نسبت به شهید بزرگوار که از خاندان اهل بیت نیز هست احترام خاصی قائل هستند، تا جایی که مزار این شهید جلیل القدر را به زیارتگاه مبدل کرده‌اند.

سید نرجس حسینی طباطبایی فرزند سید محمدتقی حسینی طباطبایی ۹ ساله بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. حالا او پس از ۳۶ سال لب به سخن گشوده و از مردم و مسوولان گلایه دارد. این دختر شهید با همان لهجه زیبای سیستانی می‌گوید: «فرهنگ هر شهر با شهر دیگر متفاوت است. ما هشت فرزند بودیم که پدرم شهید شد. آن زمان بزرگ‌ترین فرزند خانواده ۱۸ ساله و کوچک‌ترین عضو خانواده ۲ ساله سن داشت. پدرم برای آینده ما آرزوهای زیادی داشت، اما زمانی که به شهادت رسید، ما پشتیبان‌مان را از دست دادیم. در زابل فعالیت‌های اجتماعی و تحصیلی برای زنان سیستانی بسیار سخت بود چون دیدگاه مردم زابل و خصوصا مردان نسبت به بانوان در این منطقه به گونه‌ای متفاوت بود یعنی برابری زنان با مردان را در کار و امور اجتماعی و نیز امور تحصیلی یکسان نمی‌دانستند. زن را موجودی ضعیف در تصمیم گیری می‌دانستند و نقطه تصمیم‌گیری‌های کلان خود قرار نمی‌دادند. در فرهنگ زابل گریه یک خانم بر سر مزار عزیزش کار نامناسبی است. ما هرگز نتوانستیم بر سر مزار پدرمان گریه کنیم. برخی بعد از شهادت همسرانشان فعالیت‌هایی پشت جبهه را آغاز می‌کردند، اما مادرم را تا پیش از شهادت پدرم هیچ نامحرمی ندیده بود. به همین جهت نمی‌توانست فعالیت گسترده‌ای انجام دهد. مادرم در چنین شرایطی سرپرستی هشت فرزند را برعهده گرفت. او تصمیم گرفت برای پرورش ما به گونه‌ای که پدرم دوست داشت، سال ۶۹ به شهر مشهدمقدس نقل‌مکان کند.»

این فرزند شهید که به عنوان نماینده مردم زابل در مجلس شورای اسلامی کاندید شده بود، ادامه می‌دهد: «نیش و کنایه‌های اطرافیان را هرگز فراموش نمی‌کنم که می‌گفتند پدرت به شهادت رسید و مادرت را با هشت بچه تنها گذاشت. کنایه‌های اطرافیان به آن زمان محدود نشد و تا به امروز نیز ادامه دارد. بارها شده است که اطرافیان گفته‌اند: «بلیت امتیاز پدرت سوخته است و یا تا به کی می‌خواهی از نام پدرت استفاده کنی و بالا بیایی.» در حالی که من به همراه خواهران و برادرانم با تلاش پله‌های ترقی را گذراندیم آن هم نه با امتیاز بنیاد شهید.»

وی در ادامه سخنانش از دوران پس از شهادت پدرش، می‌گوید: «زمانی که در این وادی قرار گرفتیم و با شهدا هم نفس شدیم، رسالتی بر دوش ما گذاشته شد، اما متاسفانه ما کم کاری کردیم. شبی پدرم را خواب دیدم که با لباس سفید وارد مجلسی شد. پدرم در خواب ناراحت بود.» خوابم را برای بزرگان و ریش سفیدان و حتی در جمع هر گروهی که می‌رفتم نقل کردم تا شاید فردی هشدار و پیام پدرم را متوجه شود و به سایر افراد و مسوولین بیدار باشی بدهد اما بر عکس هر کدام برداشت‌های شخصی از خوابم می‌کردند و گویا این پیام شهید تلنگری نشد و من را نیز سرزنش کردند. چند سالی است که احساس می‌کنم باید برای مردم شهرم زابل کاری انجام دهم. دلم می‌خواهد ادامه دهنده راه پدرم باشم، اما کاری از دستم برنمی‌آید. در انتخابات مجلس شورای اسلامی کاندید شدم تا از آن طریق بتوانم کاری برای مردم انجام دهم. اگر امروز اخبار بدی آب و هوا و بی‌آبی مردم اهواز و خرمشهر منتشر می‌شود، سال‌ها است که مردم زابل با این مشکلات روبرو هستند. اگر شهرهای کشور امروز با مقوله بیکاری مواجه می‌شوند، مردم مرزنشین زابل سال‌ها است که با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کنند.»

این فرزند شهید با لحن جدی‌تر همراه با بغض سخنانش را اینگونه ادامه می‌دهد: «پدرم زندگی‌اش را وقف پیروزی انقلاب اسلامی و رفع مشکلات مردم زابل کرد. خیلی از جوانانی که پای منبر پدرم می‌نشستند، بعدها در دوران دفاع مقدس به جانباز و یا شهادت رسیدند. آن‌ها قدم گذاشتن در مناطق جنگی را مرهون زحمات پدرم می‌دانستند. با وجود این فعالیت‌ها، این‌گونه مظلومیت حق پدرم و خانواده‌اش نبود. در دوران دفاع مقدس برخی اعم از مسوولین، مردم و خانواده شهدا جهت حمایت معنوی از یک خانواده شهید به منزل وی می‌رفتند و جویای حالش می‌شدند. با دور شدن از زمان جنگ، این‌گونه دیدارها کم و کم‌تر شد. ما از نظر مالی مشکل نداشتیم و نداریم بلکه از نظر معنوی نیازمند توجه بودیم. پدرم در زمان تحصیل در مشهد مقدس با رهبر معظم انقلاب آشنا شد و این آشنایی در راه مبارزه با رژیم شاهنشاهی پایه‌هایش بیشتر استحکام یافت و در طول مبارزات و حتی تا زمان تبعید حضرت آقا به منطقه سیستان و بلوچستان به اوج رسید. مقام معظم رهبری سال ۸۱ به منزل ما آمدند و ضمن بیان ارادتشان نسبت به پدرم، وی را مظلوم ترین شهید در میان شهدای فاجعه هفتم تیر برشمردند و شهید را به عنوان استاد یاد کردند. رهبر معظم انقلاب خطاب به مادرم ادامه دادند: «حاج خانم عذرخواهی بنده را نسبت به کوتاهی من و مسوولین جهت بی‌توجهی نسبت به خانواده شهید حسینی را بپذیرید». از شنیدن بیانات رهبر بسیار شرمنده شدم.‌ای کاش باقی مردم نیز از منش و رفتار رهبر معظم انقلاب الگو بگیرند و خانواده‌های شهدا را فراموش نکنند.»
منبع: دفاع پرس

 
 

اسلام امام خامنه‌ای انقلاب اسلامی تنها نیاز خانواده شهدا مالی نیست رژیم پهلوی رگا ساواک شهادت شهدا شهید شهید سید محمدتقی حسینی طباطبایی شهید طباطبایی مبارز انقلابی مجلس شورای اسلامی مقام معظم رهبری کوثربلاگ 1 نظر »

اگر شهید شدم به شهادتم شک کنید!

ارسال شده در 2 مرداد 1397 توسط افسر جوان...نوری در شهدا, وصیت نامه

«حیدر جلیلوند» آذرماه سال 1365 در کرج متولد شد؛ اسمی که در خانواده به آن نام او را صدا می‌کردند، «حمید» بود، اما نامی که در شناسنامه‌اش درج شده و بیشترِ دوستانش او را به این نام می‌شناسند، «حیدر» است.

او که از کودکی در زمینه ورزشی فعال بود و در رشته‌های کشتی، شنا و جودو صاحب عناوین مختلف بود، توانست در رشته جودو نفر دوم انتخابی نیروهای مسلح جهان شود و در مسابقات متعدد استانی، کشوری و در سطح نیروهای مسلح عناوین مختلفی را کسب کند. در جوانی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و سال 86 وارد مجموعه هوافضای سپاه پاسداران شد.

وی به عنوان مستشار نظامی که موفق به گذارندن آخرین دوره‌های خلبانی پهپاد شد، سه بار به سوریه و یک بار به عراق رفت و سرانجام خرداد 96 در آخرین اعزام خود به منطقه اثریا در حماه سوریه به شهادت رسید. از این شهید 2 دختر به نام‌های «ثنا» (پنج ساله) و «حنانه» (یک ساله) به یادگار مانده است.

خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با یکی از برادران این شهید (مجید جلیلوند) خاطرات وی را مرور کرده است که در ادامه بخش دوم آن‌را می‌خوانید:

خداحافظی آخر

اینکه می‌گویند شهدا در روزهای آخر زندگی دنیایی، از شهادت خود باخبر هستند را برادر شهید به چشم دیده و از دوستان حیدر هم شنیده است؛ او تعریف می‌کند: سری آخری که رفت 24 اردیبهشت سال 96 بود، به اتفاق دایی و پدرم حیدر را به فرودگاه بردیم. از همان روزهایی که در خانه بود حال و هوایش عوض شد. روزی که حیدر می‌خواست برود طبق رسم همیشگی، همه خانواده کنار هم جمع شدیم. روحیه‌اش به نسبت سه دوره قبلی که رفته بود فرق می‌کرد. ناهار را که خانه پدر خوردیم به سرعت خداحافظی کرد، برخلاف دفعه‌های قبل که می‌ایستاد و سر حوصله با همه صحبت می‌کرد با بچه‌ها مختصر صحبت کرد، احساس می‌کنم خودش نخواست خداحافظی‌اش طولانی‌تر باشد تا محبت فرزند سه ماهه‌اش مانع دل کندن او از خانواده شود.

برادر شهید آخرین دیدارش با حیدر را اینگونه توصیف می‌کند: ساعت پنج به فرودگاه رسیدیم، طبق برنامه ساعت 9 هواپیما پرواز می‌کرد. پنج دقیقه‌ای در سالن بودیم و سریع وارد گیت شد، گفتیم چرا آنقدر زود رفتی حالا که وقت داشتی، بهانه آورد که باید زودتر برود. هرچه پدر گفت می‌ایستیم اصرار کرد که بروید، حتی اجازه نداد در فرودگاه بمانیم، خیلی برایم سخت بود.

در راه برگشت از فرودگاه دایی‌ام می‌گفت کاش چندتا عکس از حیدر نگه می‌داشتیم چون این سری رفتنش خیلی عجیب بود. در مسیر رفتن با حیدر جدول حل می‌کردیم، سعی می‌کرد حرف بزند، در گوشم می‌گفت اگر اتفاقی برایم افتاد… و من حرفش را قطع می‌کردم، دوباره می‌خواست ادامه دهد، حرفش را قطع می‌کردم، تنها سفارشش این بود که هوای خانواده‌اش را داشته باشیم.

باز در فرودگاه هم همان صحبت‌های داخل ماشین را کرد. گفت رویم نمی‌شود به پدرم بگویم، چون یک خانواده احساساتی هستیم احتمال می‌داد پدر ناراحت شود. آخرین تماسش 2 روز قبل شهادت بود. نگران خانواده‌اش بود. قبل از رفتن به سوریه تازه منزلش را عوض کرده بود و صاحبخانه جدید قرار بود کولر نصب کند؛ اما نصب نکرده بود، تماس گرفت که پیگیری کنم. جسمش در سوریه بود ولی حواسش در خانه بود.

برادر شهید ادامه می‌دهد: حنانه دختر کوچکش روز شهادت دقیقا سه ماهه شد. خیلی دختر دوست بود چون در خانواده دختر نداشتیم علاقه زیادی به دخترهایش داشت، در اکثر عکس هایش ثنا یا بغلش هست یا کنار هم هستند. مواقعی که در خانه بود بچه ها را بیرون می برد و با بچه ها بازی می کرد. دخترها برای ما هم خیلی عزیز هستند. سال ها خانه هایمان یکی بود و این علاقه برای ماهم وجود داشت.

 

بهتر از دیگران نیستم

وی می‌گوید: حیدر بسیار مهربان بود. اگر در جمعی حضور داشت به همه خوش می‌گذشت. انسان افتاده‌ای بود و با توجه به اینکه در زمینه ورزشی عناوین مختلفی کسب کرده و در بحث نظامی تخصص‌های خاصی داشت؛ اما خود را برتر از دیگران نمی‌دانست و این شاخص‌ترین رفتارش در خانه و محل کار بود.

حیدر شهید شد

مجید جلیلوند هیچ‌گاه 21 مرداد سال گذشته را از یاد نخواهد برد. روزی مثل همه روزهای سال، اما با این تفاوت که دیگر برادر در میانشان نبود، او در منطقه اثریای سوریه برای همیشه دنیا را با همه تعلقاتش ترک کرد. برادر درباره آن روز و رسیدن خبر شهادت برادرش می‌گوید: من و حیدر دوستان مشترک زیادی داریم. پارسال 16 ماه مبارک رمضان بود. ساعت 10 صبح یکی از دوستانم با من تماس گرفت و احوالپرسی کرد و گفت از حیدر خبر داری؟ کِی با شما تماس گرفته؟ گفتم به تازگی با او صحبت کردم. بعد از این سوال حرف خاصی نزدیم و تلفن را قطع کردیم. مجددا ساعت 12 تماس گرفت، باز هم پرسید از حیدر خبر داری؟ همانجا ته دلم خالی شد. گفتم سید جان اتفاقی افتاده است؟ قسمش دادم به برادر شهیدش که همراه با حسن تهرانی مقدم به شهادت رسیده و گفتم تو را به خدا اگر اتفاقی افتاده بگو. فهمیده بودم چیزی شده. گفت مجید شرمنده، چیزی می‌گویم اما ناراحت نشو، منتظر بودم حرف دیگری بزند، مثلا بگوید حیدر مجروح شده، حرفش را ادامه داد و گفت می‌گویند حیدر شهید شده است.

او ادامه می‌دهد: سرگیجه گرفتم و دستم را به دیوار تکیه دادم، طوری خبر را شنیده بودم که پاهایم می‌لرزید و نمی‌توانستم بایستم. سید گفت یکی از دوستانش که سری قبل با حیدر در منطقه آشنا شده، شنیده که حیدر به شهادت رسیده است. اولین کاری که کردم با یکی از دوستانی که فکر می‌کردم ممکن است از ماجرا مطلع باشد تماس گرفتم، گوشی را جواب نداد، پیام دادم هرجا هستی تماس بگیر. بعد چند دقیقه تماس گرفت و ماجرا را گفتم، خواستم که در ستاد پیگیری کند. نماز ظهرم را خواندم و می‌خواستم نماز دومم را بخوانم که دلهره عجیبی گرفتم. دوستم تماس گرفت و گفت گویا حیدر از ناحیه سر زخمی شده است.

لحظه رسیدن خبر شهادت

مجید جلیلوند از سختی‌های خبر دادن به خانواده می‌گوید و تعریف می‌کند: خبر دادن به خانواده خیلی سخت بود. باید به برادر بزرگترم می‌گفتم. پدرم در شهرستان بود و آنتن موبایلش قطع شده بود. به برادر بزرگم موضوع را گفتم؛ اما نمی دانستیم به پدر چطور اطلاع بدهیم، به عموی کوچکم زنگ زدیم تا برود شهرستان و بابا را بیاورد. 12 شب همه خانه پدر بزرگم بودیم. قبلش به همسرم سپرده بودم حرفی به کسی نزند. موقع افطار همه جمع شدیم. من و برادرم لب به چیزی نزدیم، مادرم شک کرد، چندبار سوال کرد و ما از حرف زدن طفره رفتیم؛ اما یک لحظه همسرم بغضش ترکید و به اتاق رفت. این شد که با اصرارهای مادر و خواهرم موضوع را گفتیم. همان زمان هم قرار بود از مجموعه یگانش برای دادن خبر به خانه بیایند که وقتی صدای گریه را از بیرون خانه شنیدند فهمیدند خانواده مطلع شده اند.

همه جور آدم سر مزارش می‌روند

برادر شهید جلیلوند اعتقاد دارد اگرچه برادرش را از دست داده؛ اما ارج و قربی که شهید به واسطه شهادتش پیدا کرده بالاتر از همه چیز است. او می‌گوید: شهادت حیدر برای همه خانواده افتخار است. برای مراسم چهلم که به گلزار شهدا رفتیم دیدیم از همه قشرها آدم آمده‌اند و فاتحه می‌خوانند. به مادر گفتم ببین چقدر ارج و قرب شهید بالاست که همه جور آدم آن‌ها را دوست دارند و همین قوت قلبی برای ما هم است.

اگر شهید شدم به شهادتم شک کنید

ویژگی‌های خاصی حیدر را از دیگران متمایز می‌کرد، او انتخاب کرده بود که راه درست را در پیش بگیرد و این انتخاب او را به بهترین مقصد رساند. برادر شهید می‌گوید: بارها به همسرش گفته بود از منطقه جنگی دور است؛ اما برعکس این بود و در محور اطلاعات عملیات منطقه حماه همیشه جلوتر از خط دشمن اطلاعات می‌گرفت. بارها در خانه به شوخی گفت، اگر شهید شوم باید به شهادتم شک کنید، چون شهادت را به هرکسی نمی‌دهند و شاید من لایقش نباشم. این از خلوص و تواضع حیدر بود.

جای خالی حیدر پر نمی شود

جای خالی حیدر خیلی از مواقع احساس می‌شود، به خصوص در جمع‌های خانوادگی که حیدر حضور پررنگ‌تری داشت برادر مثالی در این‌باره می‌زند و می‌گوید: خانواده ما مراسم ختم قرآن دارند که همیشه پنجم مردادماه در خانه حیدر برگزار می‌شد، هم صله رحم بود و هم نقطه‌ای بود برای اتصال محکم‌تر خانواده. در مناسبت‌های محرم و شعبان هم غذای نذری می‌دهیم که به برکت ائمه اطهار (علیه السلام) هر سال هم بیشتر می‌شود. حیدر در این جمع‌ها حضور پررنگی داشت، هم مداحی می‌کرد هم میاندار بود. هنوز برنامه‌ها برگزار می‌شود؛ اما جای خالی حیدر به چشم می‌آید. امسال برای جشن نیمه شعبان فامیل بدون حیدر دست و دلشان به کاری نمی‌رفت. مادر با بستگان صحبت کرد که امسال هم مثل سال‌های گذشته جشن پرشوری بگیریم با این تفاوت که به جای حیدر عکسش را گذاشتیم تا یاد و خاطره اش را زنده نگه داریم.

او درباره دغدغه اصلی برادرش پیش شهادت نیز می‌گوید: همیشه وقتی که به سوریه می‌رفت برای خانواده‌اش نگران بود. در یک سال گذشته همسر بنده و جمعی از اقوام خواب‌های زیادی از حیدر دیده‌اند که دغدغه اصلی‌اش خانواده‌اش است. ماهم تا امروز سعی کرده‌ایم جای خانواده‌اش امن باشد و سختی برای آن‌ها پیش نیاید.
منبع: دفاع پرس

اگر شهید شدم به شهادتم شک کنید! حیدر جلیلوند رگا شهادت شهدا شهدای مدافع حرم شهید شهید حیدر جلیلوند شهید مدافع حرم کوثربلاگ 2 نظر »
  • 1
  • ...
  • 34
  • 35
  • 36
  • ...
  • 37
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان