اگر شهید شدم به شهادتم شک کنید!
«حیدر جلیلوند» آذرماه سال 1365 در کرج متولد شد؛ اسمی که در خانواده به آن نام او را صدا میکردند، «حمید» بود، اما نامی که در شناسنامهاش درج شده و بیشترِ دوستانش او را به این نام میشناسند، «حیدر» است.
او که از کودکی در زمینه ورزشی فعال بود و در رشتههای کشتی، شنا و جودو صاحب عناوین مختلف بود، توانست در رشته جودو نفر دوم انتخابی نیروهای مسلح جهان شود و در مسابقات متعدد استانی، کشوری و در سطح نیروهای مسلح عناوین مختلفی را کسب کند. در جوانی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و سال 86 وارد مجموعه هوافضای سپاه پاسداران شد.
وی به عنوان مستشار نظامی که موفق به گذارندن آخرین دورههای خلبانی پهپاد شد، سه بار به سوریه و یک بار به عراق رفت و سرانجام خرداد 96 در آخرین اعزام خود به منطقه اثریا در حماه سوریه به شهادت رسید. از این شهید 2 دختر به نامهای «ثنا» (پنج ساله) و «حنانه» (یک ساله) به یادگار مانده است.
خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با یکی از برادران این شهید (مجید جلیلوند) خاطرات وی را مرور کرده است که در ادامه بخش دوم آنرا میخوانید:
خداحافظی آخر
اینکه میگویند شهدا در روزهای آخر زندگی دنیایی، از شهادت خود باخبر هستند را برادر شهید به چشم دیده و از دوستان حیدر هم شنیده است؛ او تعریف میکند: سری آخری که رفت 24 اردیبهشت سال 96 بود، به اتفاق دایی و پدرم حیدر را به فرودگاه بردیم. از همان روزهایی که در خانه بود حال و هوایش عوض شد. روزی که حیدر میخواست برود طبق رسم همیشگی، همه خانواده کنار هم جمع شدیم. روحیهاش به نسبت سه دوره قبلی که رفته بود فرق میکرد. ناهار را که خانه پدر خوردیم به سرعت خداحافظی کرد، برخلاف دفعههای قبل که میایستاد و سر حوصله با همه صحبت میکرد با بچهها مختصر صحبت کرد، احساس میکنم خودش نخواست خداحافظیاش طولانیتر باشد تا محبت فرزند سه ماههاش مانع دل کندن او از خانواده شود.
برادر شهید آخرین دیدارش با حیدر را اینگونه توصیف میکند: ساعت پنج به فرودگاه رسیدیم، طبق برنامه ساعت 9 هواپیما پرواز میکرد. پنج دقیقهای در سالن بودیم و سریع وارد گیت شد، گفتیم چرا آنقدر زود رفتی حالا که وقت داشتی، بهانه آورد که باید زودتر برود. هرچه پدر گفت میایستیم اصرار کرد که بروید، حتی اجازه نداد در فرودگاه بمانیم، خیلی برایم سخت بود.
در راه برگشت از فرودگاه داییام میگفت کاش چندتا عکس از حیدر نگه میداشتیم چون این سری رفتنش خیلی عجیب بود. در مسیر رفتن با حیدر جدول حل میکردیم، سعی میکرد حرف بزند، در گوشم میگفت اگر اتفاقی برایم افتاد… و من حرفش را قطع میکردم، دوباره میخواست ادامه دهد، حرفش را قطع میکردم، تنها سفارشش این بود که هوای خانوادهاش را داشته باشیم.
باز در فرودگاه هم همان صحبتهای داخل ماشین را کرد. گفت رویم نمیشود به پدرم بگویم، چون یک خانواده احساساتی هستیم احتمال میداد پدر ناراحت شود. آخرین تماسش 2 روز قبل شهادت بود. نگران خانوادهاش بود. قبل از رفتن به سوریه تازه منزلش را عوض کرده بود و صاحبخانه جدید قرار بود کولر نصب کند؛ اما نصب نکرده بود، تماس گرفت که پیگیری کنم. جسمش در سوریه بود ولی حواسش در خانه بود.
برادر شهید ادامه میدهد: حنانه دختر کوچکش روز شهادت دقیقا سه ماهه شد. خیلی دختر دوست بود چون در خانواده دختر نداشتیم علاقه زیادی به دخترهایش داشت، در اکثر عکس هایش ثنا یا بغلش هست یا کنار هم هستند. مواقعی که در خانه بود بچه ها را بیرون می برد و با بچه ها بازی می کرد. دخترها برای ما هم خیلی عزیز هستند. سال ها خانه هایمان یکی بود و این علاقه برای ماهم وجود داشت.
بهتر از دیگران نیستم
وی میگوید: حیدر بسیار مهربان بود. اگر در جمعی حضور داشت به همه خوش میگذشت. انسان افتادهای بود و با توجه به اینکه در زمینه ورزشی عناوین مختلفی کسب کرده و در بحث نظامی تخصصهای خاصی داشت؛ اما خود را برتر از دیگران نمیدانست و این شاخصترین رفتارش در خانه و محل کار بود.
حیدر شهید شد
مجید جلیلوند هیچگاه 21 مرداد سال گذشته را از یاد نخواهد برد. روزی مثل همه روزهای سال، اما با این تفاوت که دیگر برادر در میانشان نبود، او در منطقه اثریای سوریه برای همیشه دنیا را با همه تعلقاتش ترک کرد. برادر درباره آن روز و رسیدن خبر شهادت برادرش میگوید: من و حیدر دوستان مشترک زیادی داریم. پارسال 16 ماه مبارک رمضان بود. ساعت 10 صبح یکی از دوستانم با من تماس گرفت و احوالپرسی کرد و گفت از حیدر خبر داری؟ کِی با شما تماس گرفته؟ گفتم به تازگی با او صحبت کردم. بعد از این سوال حرف خاصی نزدیم و تلفن را قطع کردیم. مجددا ساعت 12 تماس گرفت، باز هم پرسید از حیدر خبر داری؟ همانجا ته دلم خالی شد. گفتم سید جان اتفاقی افتاده است؟ قسمش دادم به برادر شهیدش که همراه با حسن تهرانی مقدم به شهادت رسیده و گفتم تو را به خدا اگر اتفاقی افتاده بگو. فهمیده بودم چیزی شده. گفت مجید شرمنده، چیزی میگویم اما ناراحت نشو، منتظر بودم حرف دیگری بزند، مثلا بگوید حیدر مجروح شده، حرفش را ادامه داد و گفت میگویند حیدر شهید شده است.
او ادامه میدهد: سرگیجه گرفتم و دستم را به دیوار تکیه دادم، طوری خبر را شنیده بودم که پاهایم میلرزید و نمیتوانستم بایستم. سید گفت یکی از دوستانش که سری قبل با حیدر در منطقه آشنا شده، شنیده که حیدر به شهادت رسیده است. اولین کاری که کردم با یکی از دوستانی که فکر میکردم ممکن است از ماجرا مطلع باشد تماس گرفتم، گوشی را جواب نداد، پیام دادم هرجا هستی تماس بگیر. بعد چند دقیقه تماس گرفت و ماجرا را گفتم، خواستم که در ستاد پیگیری کند. نماز ظهرم را خواندم و میخواستم نماز دومم را بخوانم که دلهره عجیبی گرفتم. دوستم تماس گرفت و گفت گویا حیدر از ناحیه سر زخمی شده است.
لحظه رسیدن خبر شهادت
مجید جلیلوند از سختیهای خبر دادن به خانواده میگوید و تعریف میکند: خبر دادن به خانواده خیلی سخت بود. باید به برادر بزرگترم میگفتم. پدرم در شهرستان بود و آنتن موبایلش قطع شده بود. به برادر بزرگم موضوع را گفتم؛ اما نمی دانستیم به پدر چطور اطلاع بدهیم، به عموی کوچکم زنگ زدیم تا برود شهرستان و بابا را بیاورد. 12 شب همه خانه پدر بزرگم بودیم. قبلش به همسرم سپرده بودم حرفی به کسی نزند. موقع افطار همه جمع شدیم. من و برادرم لب به چیزی نزدیم، مادرم شک کرد، چندبار سوال کرد و ما از حرف زدن طفره رفتیم؛ اما یک لحظه همسرم بغضش ترکید و به اتاق رفت. این شد که با اصرارهای مادر و خواهرم موضوع را گفتیم. همان زمان هم قرار بود از مجموعه یگانش برای دادن خبر به خانه بیایند که وقتی صدای گریه را از بیرون خانه شنیدند فهمیدند خانواده مطلع شده اند.
همه جور آدم سر مزارش میروند
برادر شهید جلیلوند اعتقاد دارد اگرچه برادرش را از دست داده؛ اما ارج و قربی که شهید به واسطه شهادتش پیدا کرده بالاتر از همه چیز است. او میگوید: شهادت حیدر برای همه خانواده افتخار است. برای مراسم چهلم که به گلزار شهدا رفتیم دیدیم از همه قشرها آدم آمدهاند و فاتحه میخوانند. به مادر گفتم ببین چقدر ارج و قرب شهید بالاست که همه جور آدم آنها را دوست دارند و همین قوت قلبی برای ما هم است.
اگر شهید شدم به شهادتم شک کنید
ویژگیهای خاصی حیدر را از دیگران متمایز میکرد، او انتخاب کرده بود که راه درست را در پیش بگیرد و این انتخاب او را به بهترین مقصد رساند. برادر شهید میگوید: بارها به همسرش گفته بود از منطقه جنگی دور است؛ اما برعکس این بود و در محور اطلاعات عملیات منطقه حماه همیشه جلوتر از خط دشمن اطلاعات میگرفت. بارها در خانه به شوخی گفت، اگر شهید شوم باید به شهادتم شک کنید، چون شهادت را به هرکسی نمیدهند و شاید من لایقش نباشم. این از خلوص و تواضع حیدر بود.
جای خالی حیدر پر نمی شود
جای خالی حیدر خیلی از مواقع احساس میشود، به خصوص در جمعهای خانوادگی که حیدر حضور پررنگتری داشت برادر مثالی در اینباره میزند و میگوید: خانواده ما مراسم ختم قرآن دارند که همیشه پنجم مردادماه در خانه حیدر برگزار میشد، هم صله رحم بود و هم نقطهای بود برای اتصال محکمتر خانواده. در مناسبتهای محرم و شعبان هم غذای نذری میدهیم که به برکت ائمه اطهار (علیه السلام) هر سال هم بیشتر میشود. حیدر در این جمعها حضور پررنگی داشت، هم مداحی میکرد هم میاندار بود. هنوز برنامهها برگزار میشود؛ اما جای خالی حیدر به چشم میآید. امسال برای جشن نیمه شعبان فامیل بدون حیدر دست و دلشان به کاری نمیرفت. مادر با بستگان صحبت کرد که امسال هم مثل سالهای گذشته جشن پرشوری بگیریم با این تفاوت که به جای حیدر عکسش را گذاشتیم تا یاد و خاطره اش را زنده نگه داریم.
او درباره دغدغه اصلی برادرش پیش شهادت نیز میگوید: همیشه وقتی که به سوریه میرفت برای خانوادهاش نگران بود. در یک سال گذشته همسر بنده و جمعی از اقوام خوابهای زیادی از حیدر دیدهاند که دغدغه اصلیاش خانوادهاش است. ماهم تا امروز سعی کردهایم جای خانوادهاش امن باشد و سختی برای آنها پیش نیاید.
منبع: دفاع پرس
روحش شاد
راهش پر رهرو باد
موفق باشی