رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

رهبر انقلاب: در روایتگری شهدا اغراق نکنید

ارسال شده در 27 اسفند 1397 توسط افسر جوان...نوری در شهدا

صفحه اینستاگرامی دفاع مقدس با انتشار تصویری قدیمی از رهبر معظم انقلاب، بیانات ایشان درباره موضوع راهیان نور و روایتگری شهدا را باز نشر داد.

اغراق ممنوع!

کسانی که در مناطق راهیان نور برای این مسافرین و کسانی که [به آنجا] میروند روایتگر حوادث هستند، امانت را در این روایتگری به‌طور کامل رعایت کنند. بنده با مبالغه کردن و اغراق‌گویی کردن و مانند اینها مخالفم؛ هیچ لزومی ندارد ما اغراق بکنیم، آنچه اتّفاق افتاده به قدر کافی شرافتمندانه و پُرانگیزه و جذّاب هست و لزومی ندارد ما همین‌طور یک چیزی به آن اضافه کنیم.

گاهی شنیده میشود که نقش امدادهای غیبی را به شکل عامیانه‌ای افزایش میدهند؛ خب امدادهای غیبی قطعاً وجود داشت، ما شاهد بودیم، میدانیم که امدادهای غیبی وجود داشت، منتها امداد غیبی به شکلهای عامیانه‌ای که گاهی اوقات تصویر میکنند نبود.

خدای متعال قطعاً کمک میکند؛ خدای متعال در جنگ بدر به فرشتگان خودش امر کرد که بروید از مجاهدین فی‌سبیل‌الله حمایت کنید، کمک کنید، خدای متعال همه‌جا این کار را برای انسانهای مخلص میکند، امّا ما در بیان این مطالب بایستی به اغراق و مبالغه و مانند اینها نیفتیم.

۱۳۹۶/۱۲/۱۹

اغراق اینستاگرام اینستاگرام رهبر بیانات رهبر درباره شهدا بیانات رهبری شهدا نظر دهید »

خدا خدا میکردم که نگه محمد تقی..... ...

ارسال شده در 25 اسفند 1397 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

ظهر روز21 فروردین بود
باران آتش سنگین دشمن ،کار و خیلی سخت کرد
بود.
یکی از خطوط حساس، موقعیت سنگر دوشکا بود و به همین خاطر این خط و سپرده بودن به محمدتقی .
هر جا که محمدتقی بود دل فرمانده ها قرص بود
من با چندنفر از بچه های تیپ فاطمیون چندتا خط اون طرف تر بودیم. ساعت از ظهر گذشته بود.خمپاره های دشمن از زمین وآسمون می بارید..
یکی از نیروهای افغانی که توی خط محمدتقی بود به جمع ما اضافه شد.
ازش پرسیدم چه خبر از موقعیت سنگر دوشکا؟
گفت که یکی از نیروهای شما شهید شد؟
گفتم منظورت بچه های مازندرانه؟ گفت: بله
تا اینو گفت یهو بند دلم پاره شد..میدونستم محمدتقی خط و داشت پرسیدم کی شهید شد؟
خدا خدا میکردم که نگه محمد تقی…
گفت: سالخورده شهید شد.
یکباره دنیا رو سرم خراب شد. دلم می خواست فریاد بکشم..سخته بغضت وفرو بخوری و مجبور باشی درد و تحمل کنی..
دیگه هیچی حس نمیکردم، نه صدای تیر نه خمپاره، نه صدای بیسیم…
آخ..ممدتقی..
باورش برام سخت بود ولی به خاطر شرایط و موقعیتی که بود،باید خودمو جمع و جور می کردم.
دلم می خواست زار زار گریه کنم ولی به خاطر اینکه بچه های افغانی روحیه شونو از دست ندن، باید آروم بودم.
غروب، درگیری ها تموم شد و اوضاع کمی آروم شد ولی دلم آروم وقرار نداشت.
هر چقدر سکوت بیشتری توی منطقه حاکم میشد، بغض و دلتنگیام بیشتر میشد.
چه شب بدی بود! محمدتقی یک لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت.
یاد خنده هاش ..یاد شوخی هاش.. خاطراتی که با هم داشتیم..یاد سختی های اموزش هامون..یاد مداحی کردناش…
همه ی این فکر ها داشت دیوونه م می کرد.
بین بچه های افغانی تنها بودم و کسی نبود که حتی باهاش درد و دل کنم
انگار قرار نبود صبح بشه تا خط و تحویل بدم و برم ببینم چه خبره…
اون شب تا صبح بیدار بودم و با این فکر و خیالات شب و به صبح رسوندم.
صبح که خط و تحویل دادم سریع رفتم موقعیت سنگر دوشکا.
دیدم حسین مشتاقی کنار سنگر دوشکا نشسته.
تا منو دید گفت: این خونی که اینجا ریخته خون محمدتقیه
حسین هم شب سختی رو پشت سر گذاشته بود و اون هم مثل من تو خط تنها بود ..کاملا درکش میکردم
چشم های حسین پر از غم بود ولی مجبور بود پیش نیروهاش خودشو حفظ کنه.
و الان که این خاطره رو دارم میگم؛ محمدتقی و حسین پیش هم هستن ومارو با دنیایی از دلتنگی تنها گذاشتن…

خاطرات یک همرزم
خاطرات سرگرد شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده

نظر دهید »

گریه ام نمی گیرد چیکار کنم....؟؟

ارسال شده در 22 اسفند 1397 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

رفتم هیئت رهوران امام ره تا بلکه ….
مجلس خیلی با حال و با صفایی بود . اما آنچه می خواستم نشد ! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. می گفتند نامش سید مجتبی علمدار است.
گفتم: «آقا سید من یه سؤال دارم.»
جلوتر آمد . گفتم :«من هر هیئتی که می روم ، وقتی روضه می خوانند و مداحی می کنند ، اصلا گریه ام نمی گیرد . چه کار کنم ؟!»
سید نگاهی به من کرد و گفت :« در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت ؟»
گفتم : « نه ! اصلا گریه ام نگرفت.»
رفت توی فکر . بعد با لحن خاصی گفت : « می دونی چیه !؟ من گناهانم زیاده. من آلوده ام . برای همین وقتی می خوانم اشک شما جاری نمی شود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.»
من تعجب کردم . تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سؤال را از آن ها پرسیدم ، به من می گفتند : « شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهان توبه کن . آن وقت گریه ات می گیرد!.»
البته من می دانستم مشکل از خودم است اما شک نداشتم که این کلام آقا سید ، اخلاص و درون پاک او را می رساند.
از آن وقت مرتب به هیئت رهروان می رفتم ، خداوند
نیز به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود

“خاطرات شهید مجتبی علمدار”

نظر دهید »

شهید چمران چه نسخه‌ای برای مشکلات امروز کشور دارد؟

ارسال شده در 19 اسفند 1397 توسط افسر جوان...نوری در مناسبتی, شهدا

گفت وگو با مهدی چمران به مناسبت ولادت شهید چمران؛

 

- در رابطه با رفتار و اخلاق فردی شهید چمران بفرمایید.
همان طور که گفتم بنده سه برادر دیگر هم داشتم که از مصطفی بزرگتر بودند، و من و مصطفی پشت سر هم بودیم، او ۹ سال از من بزرگتر بود و رابطه خوبی با هم داشتیم، او شخصیت بسیار دوست داشتنی داشت نه تنها برای من؛ بلکه برای همه همکلاسی‌ها و دوستانش، اهل جوانمردی و ایثار و فداکاری بود، یک بار خودش می‌گفت که یکی از دوستانش نمره پایین گرفته بود و رد شده بود، دکتر هم‌گریه‌اش گرفته بود که چرا دوستش رد شده و خود او دکتر را دلداری داده بود، یا دانشکده فنی که بود یک رای‌گیری کرده بودند و او که سال سوم دانشکده بود به عنوان محبوب‌ترین دانشجوی دانشکده فنی انتخاب شده بود.

سیره شهید چمران چه نسخه‌ای برای مشکلات امروز کشور دارد؟
زمانی که دولت موقت پایان‌پذیرفته بود و دوران حکومت شورای انقلاب بود، او بعد از ظهرها می‌آمد در نخست‌وزیری چون آنجا راحت‌تر می‌توانست افراد را ببیند و ملاقات کند، تا نیمه‌های شب و حتی تا صبح با آنها به صحبت و بحث می‌نشست و از هر جا که می‌آمدند آنها را می‌دید. یادم هست که شهید صیاد شیرازی از اصفهان می‌آمد و تا صبح در مورد ارتش با هم صحبت می‌کردند چون دکتر چمران وزیر دفاع بود.

آمد در اتاق خودش که ما هم آنجا مستقر بودیم، یک آقای آفریقایی هم همراهش بود گفت از همکلاسی‌های من در آمریکا بوده و رشته الکترونیک خوانده، از آمریکا برگشته و رفته نیجریه و آنجا وزیر است و حالا آمده که من را ببیند، او از بچه‌های مسلمان خوب هم‌دانشگاهی من در آمریکا است و آمده که من را ببیند. او رفت نشست و بعد هم من را صدا کرد که بیا ببین این شخص چه می‌گوید. می‌گفت انقلاب اسلامی یک حرکت بزرگ تاریخی بود که شماها، خود ملت ایران ارزشش را به خوبی نمی‌دانید؛ ولی ما آفریقایی‌ها بهتر از شما می‌دانیم، ما نگران شما هستیم؛ چون اگر خدای نکرده انقلاب اسلامی‌شما به شکست بینجامد ما دیگر نمی‌توانیم در دنیا سر بلند کنیم، بایستی قرن‌ها همین طور بمانیم، تحت استعمار بودیم، از استعمار بیرون آمدیم؛ ولی هنوز هم بر ما حاکم هستند و می‌گفت این اختلافات داخلی شما را که می‌بینیم می‌ترسیم و نگران می‌شویم که اگر این انقلاب به نتیجه نرسد ما چه بکنیم، اگر فکر خودتان نیستید و دلتان برای خودتان نمی‌سوزد لااقل دلتان برای ما آفریقایی‌ها بسوزد، بگذارید شما به پیروزی برسید تا ما هم پیروز شویم.

همان روز من به آقای دکتر گفتم می‌دانید امروز چه اتفاقی افتاده؟ گفت نمی‌دانم، گفتم آمریکا ما را تحریم کرده است، نه دیگر قطعات می‌دهد نه بالگرد و ادوات جنگی، دکتر هم بلافاصله دستانش را به حالت قنوت بالا برد و گفت الهی شکر، گفتم ما را تحریم کردند، وسایل و پول‌های ما را نمی‌دهند، باز هم گفت الهی شکر.

- شهید چمران تعدادی دستنوشته داشتند، در آنها به چه نکاتی‌اشاره داشتند؟
دستنوشته شهید چمران هنگامی‌که وارد ایران شده بود که خطاب به مادرمان نوشته است:
وقتی می‌خواستم از ایران بروم تو به فرودگاه آمدی و در گوش من چنین گفتی که ای مصطفی! من تو را با شیره جانم بزرگ کردم و حالا که داری از ایران می‌روی هیچ چیزی از تو نمی‌خواهم، فقط یک سفارش دارم که خدا را فراموش نکنی.

ای مادر بعد از ۲۲ سال به وطن بازمی‌گردم و به تو اطمینان می‌دهم که حتی برای یک لحظه هم خدا را فراموش نکرده‌ام.

دکتر دست نوشته دیگری را در بهشت زهرا (س) بر سر مزار شهدا نوشته است که نیایش گونه است؛ اما در آن استراتژی و خط خود را مشخص می‌کند، این را برای این می‌خوانم که برخی نمایندگان مجلس می‌گویند حقوق ما کم است یا پدر ما فلان بوده و باید اینقدر حقوق بگیریم و نظایر این…

خدایا به شکرانه این پیروزی بزرگ (انقلاب اسلامی) خوش دارم که هدیه‌ای تقدیم تو کنم؛ اما چیزی جز جان ندارم، من از شدت سرور می‌سوزم، می‌لرزم و شرم زده‌ام و نمی‌دانم خدایا تو را چگونه شکر کنم، می‌خواهم همه چیز خود را بدهم، می‌خواهم خود را قربانی کنم، با کمال اخلاص آنچه دارم تقدیم می‌کنم، مالی ندارم، ملکی ندارم، درویشم، بی‌چیزم، فقط قلبی سوزان دارم که آن را هم تقدیم کرده‌ام و جانم ناچیزتر از آن است که برای تقدیم آن بخواهم منتی بگذارم، جانم که چیزی نیست. خدایا من آمده‌ام، با همه وجودم، با قلبم و روحم، آمده‌ام که خود را قربانی راه تو کنم، آمده‌ام تا همه حیات و هستی خود را به شکرانه این پیروزی بزرگ تقدیم تو کنم، من چیزی از تو نمی‌خواهم، من سربازی گمنامم، من درویشی سراپا برهنه‌ام و هنگامی‌که چشم از جهان فرو می‌بندم می‌خواهم که هیچ چیز نداشته باشم، می‌خواهم فقط برای خدا باشم، می‌خواهم از هر شائبه خودخواهی و خودبینی به دور باشم، می‌خواهم بسوزم تا راه را روشن کنم.

شهدای ما سوختند تا راه را برای ما روشن کنند تا فتنه ۸۸ صورت نپذیرد، تا ۹ دی‌ها به وجود بیاید، راه روشنی که هر روز در نمازها از خدا می‌خواهیم همین راه است، شهدای ما سوختند و رفتند تا ما راه را اشتباه نرویم و از طریق مستقیم الهی منحرف نشویم، پشت سر رهبری راه را دنبال کنیم و به بیراهه نرویم.

از شهید چمران وقتی که به شهادت رسید یک تفنگ کلاشینکف خونین که با خاک‌های دهلاویه در هم آمیخته بود، به جا ماند که هم اکنون در موزه نظامی سعدآباد است، یک لباس چریکی هم به تن داشت که دوستان ما آن را تکه تکه کردند و به نیت تبرک و تیمّن بردند و جیب‌های آن را هم با وسایلش به من دادند، یک دست کت و شلوار هم در ساختمان نخست‌وزیری داشت؛ چون همراه با همسر لبنانیش در اتاقی در زیرزمین که شبها راننده‌ها استراحت می‌کردند مانده بود و خانه‌ای نداشت و به کاخ‌ها نرفته بود. کت و شلوارش را هم همسرش به کارکنان نخست‌وزیری داد. چند هزار جلد کتاب داشت که کتابها را با کامیون از لبنان آوردیم و در کتابخانه بنیاد شهید چمران نگهداری و استفاده می‌کنیم. ۳۵ هزار تومان هم پول نقد در بانک ملی، شعبه پاستور، واحد مجلس شورای اسلامی‌داشت، او نماینده مردم تهران بود و حقوق نماینده‌ها هم ۷ هزار تومان بود و چند ماهی که در جبهه بود حقوقش را نگرفته بود، من هم رفتم که پول را بگیرم، اما حیفم آمد گفتم بگذار بماند تا عبرتی برای آیندگان باشد، برای نمایندگان آینده، برای خودم که یادم بماند نمایندگانی این‌گونه بودند، الان هم پول در همان شعبه باقی مانده است و در حقیقت خواسته‌اش را که گفته بود خدایا از تو می‌خواهم هنگام رفتن از این دنیا چیزی نداشته باشم خدا اجابت کرد.

- به نظر شما چگونه می‌توانیم جایگاه شهدا را بیشتر درک کنیم؟
حالا اگرچه شهدای مدافع حرم را داریم ولی با مقایسه‌هایی که می‌شود خیلی چیزها برایمان روشن می‌شود که شهدای ما واقعاً چگونه بودند، فرمانده لشکری که آن قدر متواضع است که شب پوتین نیروهای خود را واکس می‌زند یا لباس‌ها و ظرف‌هایشان را می‌شوید و یا جابه جایی مهمات را انجام می‌دهد، یا شهید بابایی که وارد قرارگاهی می‌شود و او را نمی‌شناسند و به جلسه راه نمی‌دهند، او هم چیزی نمی‌گوید و گوشه‌ای می‌نشیند و وقتی می‌فهمند که او عضو همین جلسه است می‌آیند و او را می‌برند داخل، این را با فردی مقایسه کنیم که اگر او را در جایی نشناسند عصبانی می‌شود و فحش می‌دهد و توقع دارد که همه دنیا مقابلش سر تعظیم فرود بیاورند به خاطر اینکه به جایی رسیده است.

یا مثلاً وزیر یا مسئولی که وقتی خبرنگار از او سؤالی می‌پرسد میکروفن او را پرت می‌کند یا کلمات نامناسبی که حتی در شان یک انسان معمولی هم نیست ادا می‌کند؛ البته قیاس این‌ها با شهدا کار درستی نیست چرا که هیچ وقت هیچ کسی را نمی‌توانیم با شهدا قیاس کنیم؛ ولی به خاطر اینکه بتوانیم جایگاه افراد را بهتر بشناسیم و جایگاه شهدا را بهتر درک کنیم، باید قیاس‌های خیلی معمولی را انجام دهیم و خیلی مسائل را درک کنیم.

رزمندگان ما با صلابت ایستاده بودند و سخت می‌جنگیدند و نگران خیلی از مسائل مانند تحریم و آب و نان نبودند؛ ولی عده‌ای می‌گویند مردم دیگر خسته شده‌اند برویم باب مذاکره را باز کنیم و مسائل را حل کنیم و فکر می‌کنند دشمنان ما کسانی هستند که با چند کلمه خوش و بش و چند تا صحبت زیبا و تبسم و لبخند به آنها می‌شود مسائل را حل کرد، در صورتی که آنها سقوط و شکست ما را می‌خواهند، آنها می‌خواهند که ما برایشان نوکری کنیم، همان گونه که خیلی از ملت‌های دیگر را به چنین وضعی کشانده‌اند و امروز آنها را می‌دوشند و به آنها آسیب می‌رسانند. شهدا این را نشان دادن که باید در مقابلشان ایستاد.
منبع: کیهان

جایگاه شهدا دستنوشته شهید چمران سیره شهید چمران شهادت شهدا شهیدچمران ولادت شهید چمران کوثربلاگ نظر دهید »

دوستدارم خدا هیچم کنه...

ارسال شده در 18 اسفند 1397 توسط افسر جوان...نوری در شهدا

والفجـــر مقدماتی ، عملیات خیلی سختی بود؛ توی زمین های رملی –ماسه های نرم و روان – و پر از کانال و میدان مین و سیم خاردار. خیلی از دوستانم شهید شدند، چه از هم دوره ای هایپادگان و چه از بچه های محل. آن قدر سخت گذشت که تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم. می گفتم تسویه حساب می کنم، می روم تهران و دیگر می روم توی عالم خودم.
چهل روز بعد برگشتم تهران. تا رسیدم، دیدم حجله های شهدا محله را چراغانی کرده اند. انگار عکس هایشان با آدم حرف می زدند و به تصمیم مسخره ام می خندیدند.
یکیشان که خیلی دلم را سوزاند، شاگرد نانوایی محل بود. چند سال پیش توی نانوایی تافتونی محل، سه ماه با هم کار کرده بودیم. خوب می دانستم که چه حال و هوایی دارد.
با آن روحیه ی آرام و خجالتی و گوشه گیرش، هر از گاهی به م لبخندی می زد و اگر کارش اجازه می داد، برایم دست تکان می داد.
 یک بار نشسته بودیم کنار یک دیوار و حرف های دلمان را ریخته بودیم توی دوری، برگشت به م گفت  « فلانی می دونی چــی دوست دارم؟ دوست دارم شــهیــد بشم، ولی نه اون شــهیــد ی که تو فکــر می کنی. دوست دارم شــهیــد بشم و نیست بشم؛ محــو بشم. یعنی خـــدا حتی توی اون دنیا هم محشورم نکنه. دوست دارم خـــدا هیچم کنه. گفتم چرا؟ این چه دعاییه؟ گفت دوست دارم از وجودیت خودم خالی بشم که خـــدا از من راضی بشه و بگه این دنیا جانت رو گرفتم و حالا که توی اون دنیا هم نیستی، من ازت راضی شدم. دوست ندارم شرمنده ی خـــدا و ائــمه باشم. گفتم اگر تو شــهیــد بشی که دیگه شرمندگی نداره، تازه افتخار و سربلندی هم داره. ولی می گفت من این جوری دوست دارم .»
حالا عکسش توی حجله ی جلوی نانوایی تافتونی بود ، ولی صدایش توی گوشم می پیچید و بی اختیار اشکم را سرازیر می کرد. خنده ی عکسش، از ماندن توی شهر منصرفم کرد. ساکم را گذاشتم خانه و رفتم بهشت زهرا. پنج شنبه بود و قطعه ی شــهــدا شلوغ و پر ازدحام. هر طوری بود قبرش را پیدا کردم و بی اختیار نشستم به گریه. گفتم « ببین، رفتــی ها، بی این که هماهنگ کنی رفتــی ها.» انگار از پشت پرده های اشکم می دیدمش که گفت خب تــو هـم تصـمیم بگـیـر و بیـا.

منبع:

کتاب ” بچــه تهــرون “  ( خاطرات شفاهی کامران فهیم ) /  نویسنده: علیرضا اشتری

بهشت زهرا سختی شرمندگی در مقابل شهدا شهادت عالم نانوایی نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان