دوازده سال بیشتر نداشت!
کم توقع بود.اگرچیزی هم براش نمی خریدیم، حرفی نمیزد.نوروز آن سال که آمده بود،پدرش رفت و یک جفت کفش نو برایش خرید. روز دوم فروردین، قرارشدبرویم دیدوبازدید. تاخانواده شال وکلاه کردندف علی غیبش زد! نیم ساعتی معطل شدیم تاآمد. بجای کفش،دمپایی پایش بود. گفتم:… بیشتر »