کربلا را برای سالهای بعد میخواهیم....
ساکش را بست و مقابل در ایستاد، نگاهی به قامتش انداختم، دلم لرزید، نمی خواستم بار دیگر از او جدا شوم؛
گفتم: محسن جان! تو دوباره از خطر نجات یافتی، من خیلی دلم شور می زند، این دفعه دیگر نرو. با این وضعیت که نمی توانی کربلا را آزاد کنی!
محسن آرام پاسخ داد: مادرجان! ناراحت نباش، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
ما کربلا را برای خودمان نمی خواهیم، کربلا را برای سالهای بعد می خواهیم. ما برای خودمان فعالیت و مبارزه نمی کنیم، برای نسل های بعدی این مملکت می جنگیم.
مکاتبه و اندیشه/شماره ۲۴/سیده عذری موسوی