هیچ اثری نبود
قبل از عملیات ،یک گلوله خورده بود توی بازوش وبه بیمارستانی در یزد منتقل شد. او فقط شهیدمیخواست تا عملیات شروع نشده به منطقه برود؛اما دکتر ها اجازه نمیدادند. متوسل شده بودبه اهل بیت «علیهم السلام»مثل باران اشک می ریخت.خواست که فرج وگشایشی در کارش بدهند.درحال گریه خوابش برده بود.شاید هم بین خواب وبیداری ،که حضرت عباس می آیند دست می برندطرف بازوی او. چیزی بیرون می آورند ومی فرمایند:«بلند شو دستت خوب شده.»به دکتر گفت خوب شدم اما دکتر باور نمی کردوگفت باید عکس بگیرم. برونسی به اوگفت به شرط اینکه به کسی چیزی نگویی. وقتی عکس گرفتند، هیچ اثری از گلوله نبود ودکترهابا گریه اورا بدرقه کردند.
منبع: مجموعه خاطرات شهید عبدالحسین برونسی/ علی اکبری/ص 18