شهدا نشانه دارند که من ندارم....؟
شهید ابوالفضل شیروانیان
زود جوش میآورد. آن صبری که بقیه داشتند او نداشت. همیشه هم میگفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمیشوم!»
دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظرهای صبور شده بود، آنقدر که من سر به سر او میگذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمیزد. دلم میخواست فریاد بزند تا آن نشانهای که میگفت را هنوز هم نداشته باشد. به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید ابوالفضل به سوریه برود، شهید میشود.»
حاج آقا گفت، «به دلت بد راه نده، او رفقای خود را دیده که شهید میشوند، عرفانی شده است. بعدا خوب میشود.»
مرتبه آخر به مادرش هم گفتم، او هم قبول داشت. به ابوالفضل گفت، «چگونه اینقدر صبور شدهای؟ چرا به مهدی چیزی نمیگویی؟»
ابوالفضل گفت، «بگذار بچه خوشحال باشد و این روزهای آخر از پدرش خاطره بدی در ذهن نداشته باشد.»
راوی: همسر شهید
منبع: کتاب یک تیر و چهارده نشان