#بسم_رب_جهاد
#بسم_رب_جهاد
یکی میوفته
صدتا #مرد
برمیخیزن از خونش….
#جهادنا
#سر_المقاومة
#بسم_رب_جهاد
یکی میوفته
صدتا #مرد
برمیخیزن از خونش….
#جهادنا
#سر_المقاومة
سلام
دنبال شهید می گشتم تادربارش بنویسم که یه لحظه یاد شهید بی سر افتادم،«محسن حججی»این الگوی شجاعت و غیرت و استقامت!
که در اوج جوانی به دفاع از حرم آل الله از جسم و جانش بی منت گذشت تا الگویی باشد برای ماکه جوانان این ملتیم….
محسن رفت تا نشان دهد مرد بودن به زوروبازو نیست!به ادعانیست!غیرت میخواهد!
رفت تا بفهماند مرد بودن عشــــــــــق می خواهد!ایمان می خواهد!…
او رفت تا افتخار شود،استوره شود،استوره من و شما!…
یاعلی(علیه السلام)
التماس دعا…
به قلم بنده حقیر(فاطمه بهیار)
دوباره دلم یادتوراکرده است؛چشم تورادیده است،دل به دلت بسته است
درشگفتم که چراهرشب جمعه دل من؛یادتودرسردارد
درشگفتم که پدربازتورامیبینم؟من درآن لحظه چه گویم به توای بابایم؟ازغم این دوران،یاکه اشک ودل خون خودم!
ازچه گویم که دلم تنگ تواست…
رهبرم میگوید؛دخترم گریه مکن
من به جای پدرت،توبه آغوش کشم،
من نوازش بکنم،شانه کنم موهایت..
پدرت سوی خداست!اوبهشتی است مترس…
اندراین راه خدا،پدرت گشته شهید
دست رهبرگیرم؛بوسه زنم بردستش
چون که این دست همان دست پدرمیباشد؛بوی اورادارد..
مادرم میگوید:دخترم ناله مکن!
پدرت رفته سفر…
*سفری سوی خدا*
چقدرناله کنی؟تابه کی چشم به درمیدوزی؟!
اوبه فکرمن وتومیماند؛
اودرآنجاکه خداهست تورامیبیند
اوصدای ناله های تورامیشنود
گریه به چشمانت همچون آبی جاریست؛
پدرت میگرید،پس به اوهدیه بده…
شادی وخوشحالی را،ازدلش بیرون کن غم تنهایی را…
درقنوت نمازعشقت ازخداگاه وبی گاه بخواه؛که پدررابینی…
اعم ازخواب چه ازبیداری
چه یک لحظه،چه یک ساعت،وچه سال!
که برای توبودآرامش…
من به مادرگویم:که مرابوسه زندهمچوپدر!
من به اومیگویم:برلب رهبرخود،خنده ی بابایم بود…
دوستم میپرسد:
پدرت رفته کجا؟!یادتو،درسرمن می افتد…
درگلویم بغضی است؛وبرایم سنگین!
اشک جاری شودازچشم دلم…
ناگهان،من تورامیبینم…
ودراین نزدیکی..بوی تو،میپیچد!
تومرامیخانی(نرگس من بیا…!)
متحیربه دنبال صدامیگردم،این صدای پدراست..او…مرامیخواند؛توصدامیگیری درآغوشم
دست پرمهرت رامیکشی برسرمن
من چقدرآرامم توبه این صورت من بوسه زنی،وبه من میگویی:
دخترم آرام باش،من همین بالایم،درکنارخورشید…یاکنارمه وماه…
من تورامیبینم،من تورامیبوسم،توبه من میگویی:دخترم گریه مکن
قلب توآرام است،دل تونورانی است…
به پدرمیگویم:
جامعه زندان است،جامعه آلوده اس،بدحجابی راعفت زن مینامند
جامعه خونین است؛من درآنجادیدم،کزسردخترکی چادری دزدیدند…
ای پدر،خون شماریخت که اینگونه شود؟!
من به مادرگفتم:پدرم دلگیراست؛
جامعه نا امن است…
پدرم رفت تاجامعه آسوده شود؛
نه که اینگونه شود…
پدرم چندی پیش،من بدیدم درخواب
که دراین جامعه ی اسلامی…
همه بی روسری اند!
همه بی عفت وبی شرم وحیا…
نکشیدندخجالت بسی ازخون شما!
پدرم میگوید:دخترم غصه مخور…
این جهان،خوب شود
وامامی آیدکه؛جهان راهمه یک رنگ کند
اوامام آخر،منجی این عالم
پسرفاطمه است…
من دگرمیروم اما…
دل من تنگ شود؛پدرم رفته دگر…رفته ازاین عالم!
اماخاطراو..بازدرقلب من است
چشم بازکنم؛پدرم نیست دگر!
دوستم میگوید:که چشدیکباره؟؟؟
فکرچه درسرداری؟متحیرهستی؟توکه اینگونه نبودی دختر…!
من فقط فکرتوام ای بابا…
توازالله بخاه،که مراهمچوتوآرام کند!
یاکه من نیزبیایم سویت..
پدرم،بابایم،من دگربارتورامیخواهم
چشم درراه تودارم ای بابا….!!
تقدیم به روح پاک همه ی پدران آسمانی
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج
در دهم بهمنماه سال1362 در طاقانک در استان چهار محال بختاری به دنیا آمد و در دامان خانواده ای مومن پرورش یافت. تحصیلات خود را در طاقانک پیگیری کرد و پس از اتمـام تحصیلات دوره ی متوسطه وارد کسب و کار شد تا به موقعیـت اقتصادی اش رونق دهد به همین دلیل در پروژه های صنعتی شرکت کرد و در این عرصه تبحر یافت و استاد کار ماهری شد.
صدای خوبی داشت و مداح و موذن شایستهای بود و همین ارادت او به اهل بیت بود که در سال83 راهی سفر کربلا شد واین سفر مسیر زندگیاش را تغییر داد، در عراق با مجاهـدین عراقی آشنا شد و در کنار آنها به مبـارزه با دشمنان آمریکایی پرداخت، و تا پایان تسخیـر عراق توسط آمریکا چندین بار برای مبـارزه به عراق سفر کرد .
با آغـاز بیـداری اسلامی سفرهای زیادی به کشورهای عراق، لبنان و سوریه داشت. در لبنان با نیروهای حزب الله همکاری داشت و پس از تعرض مزدوران تکفیری به سوریه، برای کمک به مردم مظلوم سوریه و حفاظت از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) راهی سوریه شد.
در سوریه فعالیت های گوناگونی کرد ، هم خدمات فنی ومهندسی که در آن مهارت داشت ارائه داد، هم در امداد رسانی به مجـروحان و آوارگان سوری و سکنـی دادن آنها کوشش کرد و هم با قلبی اندوهگین به غسل و کفن و دفن شهدا پرداخت. در این مدت در سوریه خوابِ آرام نداشت و با تمام توان میکوشید .
سرانجام در دهم بهمنماه سال 1391 همزمان با سالگرد تولد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) پس از نبردی جانـانه در حفاظت از حرم حضرت زینب در دمشق و کشتن بیش از ده نفر از تروریست ها، هدف تیرانـدازی های تکفیری ها قرار گرفت و به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود نائل شد.
#شهید_مدافعحرم_علی_عسگری
برگرد پشت سرت را نگاهی بکن یادت نمی آید ؟! چیز ی را جا نگذاشته ای؟ خوب استشمام کن. فردا حتی دلتنگ عطر غریب این فضا خواهی شد. دلتنگ تابلوهای” خسته نباشی بسیجی” اگه خسته شدی بگو یا حسین(علیه السلام)، دل تنگ نخل های بی سر، دل تنگ سکوت دو کوهه، غروب شلمچه، غربت طلائیه…..
راستی هنوز یادت نیامده چه چیزی راجا گذاشته ای؟ وقتی آمدی باورت نمی شد که به کجا میروی به دیدار چه کسی و چه چیزی. وقتی آمدی و دیدی جزء خاک هیچ و هیچ…. بی اختیار کفش هایت را در می آوردی، چفیه ات را به گردن انداختی و راهی شدی، از همان راهی رفته ای که روزگار قدمگاه یاران خمینی (ره) بود.و نیز قدمگاه یاران مهدی(عج) . در میانه های راه بر آنچه که گذشت تامل کردی و گاه گاه نیز نم اشکی.
و فردا که به شهر خود باز میگردی روزها خواهد گذشت تا باور کنی که چه دیدی، در کجا بودی؟ و حضور چه کسی را حس کردی که ” عنده ربهم یرزقون” هستند.
……و حالا چه باید کرد؟ زین پس زرق و برق زیبایی ها کم تر فریب خواهد داد و درس ومشق و همه روز مرگی هایت رنگ دیگری خواهد گرفت.
فردا به شهر بر میگردی باورت خواهد شد که دیروز دلت را در گوشه ای از این خاک ها جا گذاشته ای.باورت خواهد که خاک مظلومیت شهدا بر تنت نشسته است و خدا می داند این خاک با دل بی قرار تو چه ها خواهد کرد……
منبع: رد پای عشق/ ص۸۰/ حسن اروجی