سفری سوی خدا...
دوباره دلم یادتوراکرده است؛چشم تورادیده است،دل به دلت بسته است
درشگفتم که چراهرشب جمعه دل من؛یادتودرسردارد
درشگفتم که پدربازتورامیبینم؟من درآن لحظه چه گویم به توای بابایم؟ازغم این دوران،یاکه اشک ودل خون خودم!
ازچه گویم که دلم تنگ تواست…
رهبرم میگوید؛دخترم گریه مکن
من به جای پدرت،توبه آغوش کشم،
من نوازش بکنم،شانه کنم موهایت..
پدرت سوی خداست!اوبهشتی است مترس…
اندراین راه خدا،پدرت گشته شهید
دست رهبرگیرم؛بوسه زنم بردستش
چون که این دست همان دست پدرمیباشد؛بوی اورادارد..
مادرم میگوید:دخترم ناله مکن!
پدرت رفته سفر…
*سفری سوی خدا*
چقدرناله کنی؟تابه کی چشم به درمیدوزی؟!
اوبه فکرمن وتومیماند؛
اودرآنجاکه خداهست تورامیبیند
اوصدای ناله های تورامیشنود
گریه به چشمانت همچون آبی جاریست؛
پدرت میگرید،پس به اوهدیه بده…
شادی وخوشحالی را،ازدلش بیرون کن غم تنهایی را…
درقنوت نمازعشقت ازخداگاه وبی گاه بخواه؛که پدررابینی…
اعم ازخواب چه ازبیداری
چه یک لحظه،چه یک ساعت،وچه سال!
که برای توبودآرامش…
من به مادرگویم:که مرابوسه زندهمچوپدر!
من به اومیگویم:برلب رهبرخود،خنده ی بابایم بود…
دوستم میپرسد:
پدرت رفته کجا؟!یادتو،درسرمن می افتد…
درگلویم بغضی است؛وبرایم سنگین!
اشک جاری شودازچشم دلم…
ناگهان،من تورامیبینم…
ودراین نزدیکی..بوی تو،میپیچد!
تومرامیخانی(نرگس من بیا…!)
متحیربه دنبال صدامیگردم،این صدای پدراست..او…مرامیخواند؛توصدامیگیری درآغوشم
دست پرمهرت رامیکشی برسرمن
من چقدرآرامم توبه این صورت من بوسه زنی،وبه من میگویی:
دخترم آرام باش،من همین بالایم،درکنارخورشید…یاکنارمه وماه…
من تورامیبینم،من تورامیبوسم،توبه من میگویی:دخترم گریه مکن
قلب توآرام است،دل تونورانی است…
به پدرمیگویم:
جامعه زندان است،جامعه آلوده اس،بدحجابی راعفت زن مینامند
جامعه خونین است؛من درآنجادیدم،کزسردخترکی چادری دزدیدند…
ای پدر،خون شماریخت که اینگونه شود؟!
من به مادرگفتم:پدرم دلگیراست؛
جامعه نا امن است…
پدرم رفت تاجامعه آسوده شود؛
نه که اینگونه شود…
پدرم چندی پیش،من بدیدم درخواب
که دراین جامعه ی اسلامی…
همه بی روسری اند!
همه بی عفت وبی شرم وحیا…
نکشیدندخجالت بسی ازخون شما!
پدرم میگوید:دخترم غصه مخور…
این جهان،خوب شود
وامامی آیدکه؛جهان راهمه یک رنگ کند
اوامام آخر،منجی این عالم
پسرفاطمه است…
من دگرمیروم اما…
دل من تنگ شود؛پدرم رفته دگر…رفته ازاین عالم!
اماخاطراو..بازدرقلب من است
چشم بازکنم؛پدرم نیست دگر!
دوستم میگوید:که چشدیکباره؟؟؟
فکرچه درسرداری؟متحیرهستی؟توکه اینگونه نبودی دختر…!
من فقط فکرتوام ای بابا…
توازالله بخاه،که مراهمچوتوآرام کند!
یاکه من نیزبیایم سویت..
پدرم،بابایم،من دگربارتورامیخواهم
چشم درراه تودارم ای بابا….!!
تقدیم به روح پاک همه ی پدران آسمانی
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج
سلام دو ست عزيز جالب بود