هیچ کس - نه امام بزرگوار، نه بزرگان انقلاب - در دوران دفاع مقدس به رزمندگان نگفت که رمز «یا زهرا» براى حملاتتان بگذارید، یا سربند «یا زهرا» ببندید؛ اما هرچه که شما نگاه میکنید، در طول دوران دفاع مقدس، اسم مبارک حضرت زهرا از همهى نامهاى مطهر و مبارک دیگر بیشتر مطرح است، بیشتر آورده میشود؛ همچنین نام مبارک حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه). این دو نام در انقلاب، به طور طبیعى، بدون دستور، بدون یک مطالعهى قبلى، همین طور از دلها و از ایمانها و از عواطف روئیده است؛ این نشانهى مبارکى است؛ نشانهى توجه آن بانوى دو عالم، آن عنصر ملکوتىِ الهىِ بىنظیر در عرصهى وجود از لحاظ نورانیت - بعد از پدر بزرگوار و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) - است.
ارسال شده در 30 بهمن 1396 توسط زهرا شفيع نيا در مناسبتی, شهدا
اینهایی که میروند، یکی از احساسات و روحیهشان همین است که میخواهند از حریم اهلبیت علیهمالسلام دفاع کنند. پدرها و مادرهایشان هم همینطور. در اظهاراتی که یکی از مادران شهدا خطاب به حضرت زینب داشت این بود که: “من محمدحسین خودم را دادم به شما!” این خیلی باارزش است؛ آن غیرتی که نسبت به اهلبیت علیهمالسلام که در هر مؤمنی باید وجود داشته باشد. دوّمین خصوصیّت بصیرت است. کسانی که این بصیرت را ندارند با خودشان میگویند: اینجا کجا، سوریه و حلب کجا؟ این بر اثر بیبصیرتی است. [حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام] فرمود که فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا.» نباید منتظر ماند که دشمن بیاید داخل خانهی آدم، بعد آدم به فکر دفاع از او و خانه بیفتد. دشمن را باید در مرزهای خودش سرکوب کرد. افتخار جمهوری اسلامی، امروز این است که ما در مجاورت مرزهای رژیم صهیونیستی و بالاسر آنها نیروهای حزبالله یا نیروهای مقاومت یا نیروهای اَمَل را داریم. اینکه اینها اینقدر ناراضی هستند و میگویند جمهوری اسلامی چرا دخالت میکند، به این خاطر است. این خیلی افتخار بزرگی برای اسلام و جمهوری اسلامی است. جوانهایی که رفتند به سوریه و عراق و عمدتاً به سوریه، این بصیرت را داشتند. یک عدهای امروز اینجا نشستهاند در خانه و نمیفهمند که قضیه چیست. نکتهی سومی که در اینها وجود دارد، شوق شهادت است. بعد از پایان جنگ تحمیلی، مایی که در جریان کار بودیم، احساس میکردیم که یک جادّهی دوباندهی وسیعی جلوی رویمان بود که این بسته شد؛ جادّهی شهادت! مثل یک دری که ببندند. کسانی که آن موقع، جهاد و شهادت در راه خدا را دوست داشتند، دلشان را غم گرفت. این فرزندان شما غالباً کسانی هستند که آن دوره را درک نکردند؛ در اینها هم آن احساس شوق بود که بلند شدند و رفتند. الان هم [جوانها] به من نامه مینویسند، البته من جواب نمیدهم به این نامهها. مرتّب جوانها از اطراف کشور نامه [مینویسند]، التماس [میکنند]، خیال میکنند که من باید اجازه بدهم یا من باید دخالت بکنم؛ که آقا اجازه بدهید ما برویم سوریه برای جهاد. این شوقِ شهادت است و خیلی مهم است. اگر در یک ملّتی، در یک قوم و جمعیّتی، قدرت و قوّت چشمپوشی از زندگی باشد، این قوم شکستبخور نیست. ماها که گاهی اوقات در مقابل حوادث کم میآوریم، به خاطر این است که دودستی چسبیدهایم به زندگی و زیباییهای زندگی. زندگی یعنی چه؟ زندگی فقط نفس کشیدن خود ما نیست؛ زن و بچه و پدر و مادر ما هم زندگی است. پول و عنوان و اعتبار ما هم؛ به این چیزها چسبیدهایم. وقتی به این چیزها چسبیدیم، در مقابل حوادثِ سخت، کم میآوریم؛ اما کسانی که این قوّت و اراده در آنها هست که از زندگی چشم بپوشند، اینها بلند میشوند میروند به میدان شهادت. بچههایی که شماها دادید، چه همسران، چه فرزندان، چه پدران و مادرانشان، بدانند که واقعاً مایهی افتخارند. این فقط شعار نیست؛ واقعیّت قضیّه این است. [اینها] در هر ملتی که باشند - حالا ممکن است شناخته شده نباشند برای فلان شهر، برای فلان روستا. [ممکن است کسی] مشغول یک شغل معمولی است؛ ستاره نیست، مثل بعضیها که در جوامع بهخاطر هیاهو به توهّم ستاره شدن هی دارند کار میکنند؛ اما اینها - ستارهی واقعیاند؛ ستاره در چشم ما نیستند؛ ما که چشممان نزدیکبین و کوتهبین است؛ در ملأ اعلی اینها. ستارهاند.
منبع:
بیانات رهبرمعظم انقلاب درجمع خانواده های شهدای مدافع حرم/1395/9/1
پسری از تبار عشــــق! ازتبارغیرت! پسری از تبار حماسه!حماسه ی سر…
ای پاسدار کوچک! از این لحظه تونیز مانند پدر الگو باش! الگوی استقامت،شجاعت،غیرت وایمان!
پدرت مردی بود از جنس افلاکیان آسمانی! از جنس سرداران بی سر! کسی بود از جنس حسیـــــــــن(علیه السلام)! حسینی زندگی گرد و حسینی رفت! غیرتش را ز عباس(علیه السلام) و شجاعتش را از علی(علیه السلام)به ارث برده بود.
کسی بود که با دل کندن از تو و مادرت نوکری حضرت زینب(سلام الله علیها)را پذیرفت و در این را سرافراز شد!…
امیدوارم تو نیز با تعالیم مادر، این الگوی صبر و نمایانگر استقامت،راه پدر را ادامه داده و خاری باشی بر دل دشمنان اسلام، همچو پدر!…
و در آخر دعاکن برای ما…
و این را بدان که ما ملت ایران و جوانان بابصیرت انقلاب همواره پشت شما و شهدا هستیم! و محسن را همچو برادر پذیرفتیم…
حال محسن جان، برادر عزیز!تورا به حق این روزهای بی مادری قسم میدهیم که مارا ز دعای خویش بهره مند سازی همچو علیت!…
با آرزوی دیدار شما وامام مظلوممان حسیـن(علیه السلام)!…
ارسال شده در 28 بهمن 1396 توسط مستاجر خدا:) در شهدا, امام زمان
چند روز پیش به قصد دیدار پدرومادرم راهی شدم. بین راه نیت کردم که برای خشنودی قلب نازنین امام زمانم(عجل الله تعالی) دست پدرومادرم را بوسه بزنم. در این دوره زمانه کار سختی است. تپش قلبم زیاد شده بود، اما باید روی عهدم میماندم. رسیدم به خانۀ پدریام، مادرم را که دیدم، خم شدم و دستش را بوسیدم، رفتم به سراغ پدرم و دست پدرم را هم بوسیدم. چقدر خوشحال بودم که توانستم دل امام زمانم را شاد کنم و گستاخانه منتظر پاداش الهی… . شب در عالم خواب رویای قشنگی نصیبم شد؛ درست و بهطور واضح کل ماجرا یادم نیست، اما آنچه در ذهنم مانده و از شوق قلبم را لبریز کرده این است: «جریان پیراهن مشکی نوکریام بود که مادرم در عالم خواب خطاب به من گفت: «انشاءالله [شهید] شدی این پیراهن را برایم میآورند». در عالم خواب از عمق دل گفتم: «انشاءالله» در همین حین خواهرم فاطمه رو کرد به من و گفت: «به شرط عاش قلبی…». الهی، یا مولای بذکرک عاش قلبی، با یاد تو آرامم، چقدر زود مزد کار به این قشنگی را خدا داد. بعد از آن عهد میکنم؛ «خدایا هربار که پدرومادر را دیدم، دستانشان را ببوسم». شک ندارم به تو نزدیکتر میشوم. خدایا از سالگرد شهادت همۀ دوستانم روزها میگذرد، حتی چندین شهید مدافع حرم دیگر هم از شهدای فاطمیون به رفقایم پیوستند. خدایا من هنوز شوق رسیدن دارم، نمیدانم چه کار باید بکنم که به این هدفم برسم؟! خدایا از رحمتت نا امید نمیشوم و روز به روز برای نزدیک شدن به درگاه کبریاییات تلاش میکنم. خدایا ایام شهادت مادرم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نزدیک است، از همان اوایل جوانیام زندگیام را وقف ایشان نمودم. همیشه آرزو داشتم از سادات بودم تا [اینکه] به توفیق شما و نظر مادر، مرا به دامادی قبول کرد. رویم سیاه است، پسر خوبی برایش نبودم، اما فرزند هرقدر هم بد باشد، برای پدر و مادرش عزیز است و قابل بخشش. خدایا تو از مادر به بندگانت مهربانتری.
اینبار جبیبهات؛ فاطمه زهرا سلاماللهعلیها را به درگاهت شفیع قرار میدهم. خدایا تو را به فاطمه سوگند از من بگذر و مرا ببخش. تو را به حضرت زهرا سلاماللهعلیها قسم، مرا هم به خیل شهدای درگاهت راه بده. خدایا اگر مدد بدهی عهدی جدید با تو میبندم؛ از همین امروز. تو کمکم کنی بهتر میشوم، تو دستم را بگیری عزیز میشوم. میخواهم آنقدر خوب شوم تا خودت خریدار من شوی. یا مولای بذکرک عاش قلبی! جز تو هیچکس نمیتواند آرامم کند. خدایا به من توفیق بده خودسازی داشته باشم؛ به من توفیق بده تا آخرین نفسی که تو برایم در سرنوشتم نوشتهای، برای اسلام جهاد کنم؛ از جهاد در عرصۀ فرهنگ گرفته تا دفاع و نوکری از حرم اهل بیت علیهمالسلام. خدایا بر من منت بگذار و طعم شیرین شهادت را در ایام جوانی بر من بچشان. آمین خدایا به من توفیق بده با پیراهن مشکی عزای فاطمه زهرا سلاماللهعلیها امسال به جهاد بروم. خدایا مرا از رحمتت نا امید نکن.
دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه 16، 17، 18 و 19دی یادگار1395