بی دستی که دست بر بازویش کشید...
قبلاازعملیات یک گلوله خورده بودتوی بازوش وبه بیمارستانی دریزد منتقل شد.
اوفقط می خواست تاعملیات شروع نشده به منطقه برود؛امادکترها اجازه نمی دادند.
متوسل شده بودبه اهل بیت(علیه السلام).مثل باران اشک می ریخت. خواست که فرج وگشایشی درکارش بدهند. درحال گریه خوابش برده بود. شایدهم بین خواب و بیداری، که حضرت عباس(علیه السلام) می آینددست می برندطرف بازوی او، چیزی بیرون می آورندومیفرمایند: « بلندشو، دستت خوب شده» به دکترگفت: خوب شدم.اما دکترباورنمی کردومیگفت بایدعکس بگیرم. برونسی به او گفت: به شرط اینکه به کسی چیزی نگویی.
وقتی عکس گرفتند، هیچ اثری از گلوله نبود! و…
منبع:
مجموعه خاطرات28/کتاب عبدالحسین برونسی/ص18