بالاتر از سیاهی...
در بیت المقدس، در عرض یک هفته، پنج بار محل استقرار تیپ ولی عصر(عج) را عوض کردند. خسته شده بودیم. لب به اعتراض گشودیم و رفتیم سراغ حسن باقری. گفتیم:«امکانات نداریم. دیگر به هیچ وجه ازمحل فعلی تکان نمی خوریم! هرچه می خواهد بشود. مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟!»
گفت:«بله هست! بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهید است که روی زمین ریخته می شود!»
انگار آب سرد روی بدنم ریخته باشند،بدنم شروع کرد به لرزیدن. سعی کردم چیز دیگری بگویم. گفتم:«امکانات نیست!ما قوه ی محرکه می خواهیم!»
او باهمان لحن،گفت:«قوه محرکه ی شما خون شهید است.»
بعد هم کمی امیدواری داد و از موقعیت در جنگ حرف زد. از آن لحظه، هر وقت یاد حرف های حسن باقری می افتم، بدنم سرد سرد می شود.انگار، مثل آن لحظه، آب سرد روی تنم ریخته اند.
منبع:
خاطره احمد سوداگر
کتاب بی قرار/نویسنده محمد خسروی راد/ ص39