وفتي اين را فهميدند که خيلي دير شده بود...
صداي اذان در سالن شهرداري طنين انداخت و همه براي خواندن نماز ظهر به نمازخانه رفتند. آقــاي شـهــردار موقتاً خودش امام جماعت بود. بين دو نماز يکي از اين سه مرد جرأت پيدا کرد و به شـهـردار گفت: « اين انصاف است که ما زحمت بکشيم و حق مأموريت و مزايا را… بیشتر »