عروسی نمی ریم...!
عروسی یکی از اقوام نزدیکمان بود اما یوسف هنوز اماده نشده بود. دل توی دلم نبود، دوست نداشتم دیر به مراسم برسیم. توی همین حال و هوا بودم که یک مرتبه گفت:” امشب عروسی نمیریم!” انگار آب یخ ریخته بودند روی بدنم. گفتم:” آخه اگه نریم ناراحت… بیشتر »