رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

یکی از یاران رهبری..!

ارسال شده در 26 مهر 1397 توسط فاطمه خانوم در شهدا

 

راوی:همرزم شهید
محمد در عملیات‌ها در عراق، سوریه و لبنان حرف برای گفتن داشت، یکی از نیروهایی بود که می‌توانست آن‌چنان پیشرفتی کند که مسئولیت مهمی در سپاه یا در اداره نظام داشته باشد، ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد. امیدوارم ما بتوانیم راهش را ادامه دهیم. او فرمانده بود. مربی سلاح، تخریب، تاکتیک، کاملاً مسلط به زبان انگلیسی و عربی و فرمانده میدانی قوی بود. محمد یک انسان بسیار بااخلاق، صبور و خلاق بود و همه او را به‌عنوان یک فرمانده میدانی قوی می‌شناختند. در عملیات خان‌طومان ضربه‌هایی که محمد به تکفیری‌ها وارد کرد اصلاً قابل وصف نیست
.
#شهید_محمد_معافی

 

شهید محمد معافی نظر دهید »

چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز...

ارسال شده در 24 مهر 1397 توسط منتظرالقائم در مناسبتی, شهدا, وصیت نامه

…. از همه خواهران عزیزم واز همه زنان امت رسول الله«صلی الله علیه» می خواهم روز به روز حجاب خودرا تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید…همیشه الگوی خودرا حضرت زهرا«سلام الله علیها»وزنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید، آن زمان که حضرت زهرا «سلام الله علیها»خطاب به پدرش فرمودند:

 غصه حجاب مرا نخوری باباجان

چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز….

«بخشی از وصیت نامه شهید حججی»

 

 

نظر دهید »

چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز...

ارسال شده در 24 مهر 1397 توسط منتظرالقائم در شهدا, وصیت نامه

…. از همه خواهران عزیزم واز همه زنان امت رسول الله«صلی الله علیه» می خواهم روز به روز حجاب خودرا تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید…همیشه الگوی خودرا حضرت زهرا«سلام الله علیها»وزنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید، آن زمان که حضرت زهرا «سلام الله علیها»خطاب به پدرش فرمودند:

 غصه حجاب مرا نخوری باباجان

چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز….

«بخشی از وصیت نامه شهید حججی»

 

 

نظر دهید »

سوپر استاری که جور دیگر درخشید!

ارسال شده در 24 مهر 1397 توسط فاطمه خانوم در شهدا

به خاطر سیمای زیبایش بارها برای بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود؛ باید می‌رفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و ستاره باشد.
پایگاه تخصصی حریم حرم نوشت: «علاء حسن نجمه» ملقب به نام جهادی (تراب الحسین)، رزمنده جوان و خوش سیمایی از سرزمین مقاومت یعنی لبنان بود. او عشق به جهاد و شهادت را در زادگاهش شهرک «عدلون» آموخت اما شراب دلنشین شهادت را در کربلای حلب سوریه چشید.

«علا»ی ۲۵ ساله (متولد ۸/۱/۱۹۹۳ – ۱۸/۱۰/۱۳۷۰) یتیمی بود که خود برای خواهر و برادران یتیمش پدری می‌کرد. علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را بر عهده داشت و در ترییبت آنها تلاش می‌کرد، برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه شهید «علی ناصر» نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگیر احوالات آنها بود و با رفتنش بار دیگر دو فرزند شهید «علی ناصر» خود را یتیم دیدند.

سوپر استاری که جور دیگر درخشید!
 

«علا»ی شاد و بشاش به هنرهای عکاسی، فوتوشاب، بازیگری و کارگردانی علاقه داشت و عکس بسیاری از شهدا را به مناسبت‌های مختلف، طراحی و در صفحه‌های مجازی قرار می‌داد . 

به خاطر سیمای زیبایش بارها برای بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود؛ باید می‌رفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و ستاره باشد؛ همچون نام خانوادگی اش: «نجمة».

 

شهید «علاء» با وجود به پایان رسیدن دوران خدمتش، بعد از آنکه اطلاع یافت حمله‌ای جدید علیه تروریست‌ها در پیش است، از بازگشت به خانه خودداری کرد و بودن در صف رزمندگان در عملیاتی دیگر را به استراحت و مرخصی ترجیح داد .

تنها آرزویش زیارت بارگاه و ضریح امام حسین (ع) بود اما هرگز به دیدار دوست نائل نشد تا اینکه که به قافله شهدای مدافع حریم حرم حضرت زینب (س)عقیله بنی هاشم پیوست و میهمان امام و مقتدایش حسین (ع) شد؛ و چه شیرین است چنین دیدار و زیارتی.

 

«علاء» در جنگ‌های قلمون و قصیر شرکت داشت. او از مجاهدان و شخصیت‌های رسانه ای مستقر در خط مقدم و از افسران جنگ نرم بر علیه دشمن تکفیری - صهیونیستی به شمار می‌رفت. او همچنین ار فعالان فیس بوکی محسوب می‌شد که تصاویر شهدا را منتشر و احوالات آنها را می‌نوشت.

اشک‌های جاری خود را آماده کنید

آخرین نماز صبح «علاء نجمه» نماز وداع او بود، گویی دیگر دنیا برایش تنگ شده بود و فرصتی برای برآورده شدن آرزوی مادرش و دیدن او در لباس دامادی باقی نمانده بود.
کسی فکر نمی کرد متنی را که در صفحه شخصی‌اش در فیسبوک نوشته است وداع آخر قبل از شهادتش باشد و بعد از آن نوبت دیگران است که درباره «علاء»  بنویسند. او چند روز قبل از شهادتش نوشت: «اشک‌های جاری خود را آماده کنید». این جمله را درباره استقبال از عاشورای حسینی نگاشت.
«علاء» آماده شهادت بود، آماده دیدار محبوب. روز شهادت «علاء» روزی بود که حتی سنگ‌ها هم به حالش گریستند و خاک‌های زمین طاقت نداشتند تا روی زیبایش را بپوشانند. چه سخت بود وداع آخر مادر شهیدی که تنها آرزویش داماد کردن پسر یتیمش بود در حالیکه باید او را در لباس سفید و کفن بدرقه می‌کرد.

منبع:سایت خبر نگاری مهر

https://www.mehrnews.com

ستاره ی سینما سوپر استار سینما شهید شهید علا حسن نجمه شهید لبنانی 3 نظر »

من برای این چیزهابه جبهه نمی روم.

ارسال شده در 23 مهر 1397 توسط فاطمه نيل برگي در شهدا

- عبدالحسین جبهه بود و سیدکاظم آمده بود مرخصی. فردا صبح سید کاظم رفت مقر سپاه مشهد. فرمانده رده بالاتر او را صدا می‌زند و می‌گوید: این ماشین لباسشویی را ببر خانه عبدالحسین.

سید کاظم هم که می‌داند اگر حاجی بود اجازه چنین کاری را نمی‌داد از فرصت استفاده می‌کند و ماشین لباسشویی را بار وانت می‌کند و سریع به خانه او می‌برد تا به خیال خودش او را در عمل انجام شده قرار دهد. خانم حاج عبدالحسین که اخلاق او را بهتر از هرکسی می‌داند دست به کارتن نمی‌زند تا حاجی بیاید. وقتی از منطقه برمی‌گردد و ماجرا را می‌فهمد، یکراست می‌رود سراغ سیدکاظم و با غیظ و عصبانیتی که تا به حال از او دیده نشده، با صدایی لرزان می‌پرسد؛ شما با چه اجازه‌ای به خانه من ماشین لباسشویی آوردی؟! سید کاظم هم که دست و پایش را گم کرده می‌گوید؛ از بالا دستور دادند!

حاج عبدالحسین ناراحت‌تر از قبل می‌گوید؛ عذر بدتر از گناه! خودت می‌آیی و آن را از خانه ما می‌بری. سیدکاظم هم هرقدر دلیل و منطق می‌آورد که حاجی به بقیه هم داده‌اند و حقت است و… زیر بار نمی‌رود و می‌گوید؛ من برای این چیزها به جبهه نمی‌روم. شما می‌خواهید با این کارها اجر مرا از بین ببرید!

بله! این ماجرای شهید عبدالحسین برونسی است. آن بنّای باصفایی که هم سابقه مبارزه با رژیم طاغوت را در کارنامه داشت و هم در جنگ به فرماندهی رسید. ماجرای عبدالحسین برونسی و آن ماشین لباسشویی کذایی - که تنها یک نمونه از انبوه ماجراهای مشابه مردان خداست- شاید این روزها برای عده‌ای شبیه افسانه و عجیب و غریب بنظر رسد اما اگر این روحیه‌ها و انگیزه‌ها نبود، چگونه ملتی تازه انقلاب کرده و غرق در مشکلات و بحران‌ها می‌توانست 8 سال در برابر متجاوزی که از پشتیبانی کامل ابرقدرت شرق و غرب برخوردار بود و سربازان چهل کشور برای او می‌جنگیدند، دوام بیاورد و از میدان خطیر پیروز خارج شود؟

خاطرات شهید برونسی.

خاطرات شهدا شهیدبرونسی 2 نظر »
  • 1
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 16
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان