رگا

خدایا بصیرمان باش تا از مسیر برنگردیم...!

وفتي اين را فهميدند که خيلي دير شده بود...

ارسال شده در 18 اسفند 1397 توسط افسر جوان...نوری در شهدا

 

صداي اذان در سالن شهرداري طنين انداخت و همه براي خواندن نماز ظهر به نمازخانه رفتند. آقــاي شـهــردار موقتاً خودش امام جماعت  بود. بين دو نماز يکي از اين سه مرد جرأت پيدا کرد و به شـهـردار گفت: « اين انصاف است که ما زحمت بکشيم و حق مأموريت و مزايا را شما بگيريد؟ »

هر سه به تنگ آمده بودند. فشار خرج خانه و اجاره نشيني از يک طرف و بيکاري از طرف ديگر رمقي براي آنها نگذاشته بود. به هر دري مي زدند، کاري پيدا نمي کردند. تا اين که تصميم گرفتند پيش شهردار بروند. با اميدواري به شهرداري رفتند و با آقــاي شـهـردار صحبت کردند: « ما را استخدام کنيد ، ضرر نمي بينيد. به خدا اگر از کارمان راضي نبوديد، خب! مي توانيد ما را بيرون کنيد. »


شـهـردار چه مي توانست بکند. از يک طرف دلش مي سوخت، از طرفي بودجه اي نبود که استخدامشان کند. حس کرد در بد مخمصه اي گير کرده. گفت: « بسيار خب! شما را استخدام مي کنم. »

مرد ها در حالي که جان تازه اي گرفته بودند، هي دعا کردند و برگشتند. آقــاي شـهـردار تبسّم غمگيني کرد و نشست تا روي ورق سفيد مطلبي يادداشت کند.

مدتي از ملاقات اين سه مرد گذشت. در اين مدت هر کدام 1750 تومان هر ماه حقوق مي گرفتند. ديگر آه نمي کشيدند، ولي غُـر مي زدند که ما اين همه کار مي کنم ، بعد شـهـردار پولش از پارو بالا مي رود. صداي اذان در سالن شهرداري طنين انداخت و همه براي خواندن نماز ظهر به نمازخانه رفتند. آقــاي شـهــردار موقتاً خودش امام جماعت  بود. بين دو نماز يکي از اين سه مرد جرأت پيدا کرد و به شـهـردار گفت: « اين انصاف است که ما زحمت بکشيم و حق مأموريت و مزايا را شما بگيريد؟ »


آقــاي شـهـردار نگاه عميقي کرد و بي آن که حديثي بخواند، به نماز ايستاد.

روزها گذشت. آقــاي شـهـردار که کسي جز مـهــدي بـاکــري نبود ، از شهرداري رفت. او که حقوقش 7000 تومان بود، تقسيم بر چهار مي کرد و سه قسمت ديگر را به اين سه نفر مي داد.

وفتي اين را فهميدند که خيلي دير شده بود.

 

منبع:برگرفته از کتاب “راهيان شط” / صص 48-41

استخدام انصاف رضایت شهردار شهید مهدی باکری فشارخرج نظر دهید »

روایت تکان دهنده حاج قاسم از شهادت شهید همت +فیلم

ارسال شده در 18 اسفند 1397 توسط افسر جوان...نوری در مناسبتی, شهدا

شهید محمدابراهیم همت به همراه جمعی از همرزمان خود در گردان عمار، در ۱۷ اسفند سال ۶۲ در منطقه طلائیه در جریان عملیات خیبر به فیض شهادت نائل آمد. شهید همت که در ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضای اصفهان به دنیا آمد، یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمان جنگ بود. وی همچنین سابقه حضور در جنگ لبنان و رژیم صهیونیستی را نیز داشت. عملیات خیبر یکی از مهم‌ترین عملیات‌های ایران در جنگ با عراق محسوب می‌شد که حاج ابراهیم در جریان همین عملیات به شهادت رسید.

به مناسبت سالگرد شهادت شهید همت، صفحه اینستاگرام منتسب به سردار سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران، ویدئویی از بیانات وی در خصوص این شهید بزرگوار را منتشر کرد که در ادامه مشاهده می‌کنید.


روایت تکان دهنده حاج قاسم شهادت شهید همت شهدا شهید محمدابراهیم همت فیلم حاج قاسم سلیمانی کوثربلاگ نظر دهید »

درست مثل مادرشان....

ارسال شده در 17 اسفند 1397 توسط حديثه يگانه پور در شهدا

کامیون ها پشت سر هم در جاده شهید صفوی به سمت شلمچه حرکت میکردن
پشت کامیون ها جای سوزن انداختن نبود
هر کامیونی پذیرای چهل پنجاه رزمنده با تجهیزات کامل بود
کیپ تا کیپ بچه ها نشسته بودند و مشغول ذکر و تلاوت قرآن و دعا بودند
در این بین بازار عقد اخوت هم داغ داغ بود
عقد اخوت با بچه هایی که خیلی هایشان تا ساعاتی دیگر مهمان ارباب بودند
بعضی ها هم آمال و آرزوها شان را بر زبان جاری میکردند و عمق نگاه زیبایشان را به رخ تاریخ می کشیدند
یکی میگفت ای کاش مثل علی اکبر( ع) فدای دین شوم، دیگری آرزوی شهادت مثل خود سید الشهدا را داشت و میخواست بی سر به لقاء الله برسد.
اما یکی بلند شد و گفت ایام فاطمیه است، ای کاش می شد نشانه ای به سینه و بازو و پهلو با خود بر می داشتیم تا شرمنده مادرمان نباشیم
همین طورم شد.
اکثر جنازها یا از پهلو یا از سینه و یا از بازو مورد اصابت قرار گرفته بودند.
درست مثل مادرشان فاطمه زهرا(س)

خاطره حاج مهدی سلحشور

1 نظر »

۱۳ رجب بود که شهید شد...

ارسال شده در 15 اسفند 1397 توسط افسر جوان...نوری در مناسبتی, شهدا

۱۳ رجب بود که شهید شد… 

? عملیات رمضان ؛ یه شب رفتیم یه جایی معروف بود به سه راه مرگ.
شب سختی بود تا صبح گلوله از همه طرف میومد. هوا داشت روشن می شد دیدیم یه عده زیاد دارن میرن عقب. خیلی مطمئن گفتیم اینا ترسیدن ولشون کن بعد یه عده دیگه و … 
مونده بودیم حدود بیست نفر زمین از شدت انفجار می لرزید و از همه طرف گلوله میومد. خلاصه یه وقت شهید حسن حق نگهدار اومد و گفت شما اینجا چکار میکنین خوشحال گفتیم ما اینجا رو حفظ کردیم
گفت یکی بمونه کمک من و یه مسیر رو نشون داد و گفت سریع از این طرف فرار کنین محاصره شدیم و اون هایی هم که رفتن اسیر شدن!
تا چشم کار میکرد دور تا دور تانک بود و جوری بود که با تانک مث تک تیرانداز نفر میزدن!
همینطور که میدویدیم نصف تنه یکی با توپ مستقیم کنده شد و بقیه بدنش چند قدمی رفت و افتاد.
خدا بیامرز شهید نامدار رحیمی چند تا گونی آرپی جی برداشت و با شهید حسن حق نگهدار 45 تانک زدن ( بعد که حسن رو دیدیم تا دو هفته گوشهاش خون میومد)
غلامحسین پای راستش مشکل داشت , با هم می دویدیم و او لنگان لنگان و منم چند باری محکم پرت شدم و کمرو گردن به شدت درد می کرد. حالا من میخواستم رعایت غلام کنم و او هم میدید از شدت درد به سختی نفس میکشم میگفت کو کا علی ؛ یواش 
بعد همین طور که عقب میومدیم اسلحه هایی که بچه ها ریخته بودن زمین میگفت حیفه بردار دست عراقی ها نیافته!
چهار تا ار پی جی و دو تا کلاش با پای درد او و کمر داغون من کشون کشون اوردیم .من تو فکر او بودم و او تو فکر رعایت من…
و تو او وانفسا یه چند تا کمپوت دیدیم گفتم غلامحسین دهنمون خشکه بس که دویدیم بیآ کمپوت بخوریم خلاصه میون دشت که سیاهی تانک دور تا دور غوغا میکرد و برای هر نفر چند تا تانک با هم نشونه تکی میزدن جفت مون از نفس رفته بودیم و می خواستیم با خنده بگذره.
گفت کوکا علی او گیلاس بده 
نشستیم و چند تا کمپوت هولکی خوردیم و خندیدیم.
کمی دور تر عراقی ها می رقصیدن و بچه ها رو که اسیر کرده بودن میزدن.
خلاصه بیش از 9 کیلومتر اومدیم عقب تا رسیدیم به خاکریزها.
یه کامیون مهمات خالی کرده و داشت برمی گشت تو بار کامیون اوردنمون عقب.
پیاده شدیم آب خوردیم و غلامحسین همون جا کلاه آهنی گذاشت زیر سرش و چنان خوابی رفت رو زمین زیر آفتاب…

? قرار بود برای خرمشهر بعد از دو عملیات اولیه بیت المقدس از فکه با هلیکوپتر بیارن مون دارخویین.
قبل سوار شدن غلامحسین یه کلمن دستش بود گفتیم تشنه ایم آب بده 
آبلیمو خالص کرده بود تو کلمن و گفت می خواستم شربت درس کنم ولی بیاید بخورید خوبه رفع عطش میکنه. خلاصه همه یه لیوان آبلیمو خوردیم!
حدود 50 نفر تو هلیکوپتر شنوک سوار شدیم. یه کم که رفتیم چند تا میگ اومدن که هلیکوپتر ها رو بزن
شوفرش هولکی شد و تکون زیاد می خورد.
یکی از بچه ها به یکی دیگه که داشت حالش به هم می خورد گفت بریز تو کلاهت!
داشتیم پیاده می شدیم ردیف کلاه آهنی به دست که پر ابلیمو بود پیاده شدیم!

? سال 76 ماه رجب بود مشغول طواف بودم دیدم غلامحسین با یه جزیی فاصله کمتر از نیم قدم سمت چپم داره میاد. برای اینکه به طرف چپ نگاه نکنم ( سمت کعبه تو طواف نمی شه برگشت ) یواشتر رفتم تا بیاد جلوتر مطمئن شم غلامحسینه.
از گوشه چشم ریش بور و قرمزش رو می دیدم …
پیش خودم گفتم دور طواف تموم شد وای میسم باهاش حال و احوال میکنم
خلاصه طواف تموم شد وایسادم نزدیک مقام ابراهیم هر چی نگاه کردم ندیدمش…
یه دفعه یادم اومد غلامحسین شهید شده و دقیقا همون ایام رجب و …

هدیه به شهید غلامحسین بغدادپور صلوات,,شهدای فارس

تولد:۱۳۴۰/۹/۱۰
شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۲۳-شلمچه(۱۳ رجب)

خاطرات شهیدغلامحسین بغدادپور خاطره شهدا شهدا شهدادر ماه رجب شهدای فارس نظر دهید »

«ماه رجب» گذشت و من از خود نگذشتم

ارسال شده در 14 اسفند 1397 توسط افسر جوان...نوری در مناسبتی, شهدا, دلنوشته

به نام خدا

نوشته ای از شهید اسکندری در اعتکاف سال 1384
روز سیزدهم ماه رجب در سال 1384 روز تولد حضرت امیر علیه السلام خداوند توفیق داد که برای اولین بار اعتکاف نصیبم شد.
این سه روز می شود انسان خود را محاسبه اعمال نماید قبل اینکه محاسبه اعمالمان بکنند.

بعد از این سه روز باید تحول درون انسان ایجاد شود اگر نشود مثل بنده گناهکار باید امید به خدا داشت، نباید نا امید شد. ایام البیض یعنی سفیدی خورشیدی – نور رجب یعنی ریزش گناهان .
خدایا! یک تحولی در ما ایجاد کن و نامه اعمال ما را سفید کن ، خدایا گناهان را نزد ما زشت  و  اعمال نیک را نزد ما شیرین قرار بده ، خدایا گناهان را نزد ما دور کن و عبادت را نزد ما نزدیک کن، خدایا پدران ما همسایگان ، دوستان و نزدیکان ما رفتند ولی بیدار نشدیم .

خدایا ما را از خواب غفلت هوشیار و بیدار کن. هنوز غافل هستیم هنوز قلب ما پاک نشده است ، هنوز غفلت وجودم را فرا گرفته هنوز ارتباط وصل نشده . خدایا گناهان برتنم سنگینی می کند و تنم سنگین شده ، خدایا قلبم کدر شده پس قلبم را صیقل کن ، خدایا قلبم را از سیاهی پاک کن.


خدایا چرا غافل هستم؟ چرا خواب رفتم؟ چرا ظلمات تنم و قلبم را گرفته؟ چرا نور تو ، ولایت تو محبت تو در وجودم کم رنگ شده؟ خدایا نور خودت ولایت خودت محبت خودت خوبیهای خودت ، تو را به تمامی خوبان عالم قسم می دهم در وجود من گناهکار در قلب من غافل رسوخ ده. خدایا مگر خود نگفتی ناامید مباش ، مگر خود نگفتی امیدوار باش، مگر خود نگفتی اگر توبه شکستی باز هم بیا ، مگر خود نگفتی مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم ، ما آمدیم اما چگونه آمدیم با کوله بار گناه با کوله بار کبر با کوله بار تکبر با کوله بار مستی دنیا با کوله بار نفس سرکش ،نفسی که از دست خودم در رفته و دیگر نمی توانم آن را هدایت و کنترل کنم.

خدایا کمکم کن و دستم را بگیر. خدایا هدایتم کن و به راه راست و صراط مستقیم خود ما را راهنمایی کن خدایا پشیمانم . خدایا دستم از همه جا قطع شده و فقط فقط تو را دارم، خدایا فقط فقط امیدم به توست ،و اگر امیدم به تو نباشد پس به چه کسی امید ببندم. خدایا این امید به تو است که زنده هستم و گرنه باید از روی فکر دق می کردم و دیگر زنده نبودم ولی همه به همه به امید تو می آیم و به امید بخشش تو زنده می مانم و به امید تو روز را شب وشب را روز می گذرانم ، خدایا قلوب مرا پاک کن خدایا قلوب ما را روف و مهربان کن خدایا تمامی زشتیها را در وجودمن دفن کن خدایا تمامی خوبی ها را در وجودم زیاد کن

 الهی و ربی من لی غیرک

خدایا زمانی که مرا در قبر می گذارند چه کسی به فریادم می رسد همه می روند؟، همه اقوام، دوستان، همسایگان تلاش می کنند بلکه زودتر روی قبر من خاک بریزند و بروند عجله می کند برای رفتن و من را تنها می گذارند من هستم با اعمال زشت خودم من هستم با آن قبر تاریک و تنگ و نمسار .من هستم با بدیهایی که در این دنیا انجام دادم من هستم با اعمال بدم ، من هستم با آن همه گرفتاری من هستم با آن همه دوست داشتنی دنیا خدایا تنم در عالم خاکی می رود و روحم را در عالم برزخی می رود . 


خدایا این دنیا مانند آن خوابی بود که بیدار نشدم . من غافل بودم من به رفقا به دوستان به آشنایان به خانواده به اقوام دل خوش کرده بودم واز عشق تو بی خبر بودم و از بزرگی تو بی خبر بودم من غافل بودم چرا؟

خدایا من به وحدانیتت ، به بزرگی به رئوفتت و به وعده های تو ایمان داشتم ولی چه کنم که شیطان در وجودم رخنه کرده بود و من را از یاد تو غافل می کرد. خدایا شیطان را از ما دور کن ، خدایا غفلت را از ما دور کن ، خدایا ما به قیامت تو و روز معاد تو و به پیامبر تو نبوت تو و به امامات امامان تو ایمان داریم. خدایا به توحید تو به واحد بودن تو به قدرت تو به مهربانیت به بزرگی و تواناییت و به تمام خوبیها ی تو ایمان و اعتقاد داریم . شما هم دست ما را بگیر شما هم ما را هدایت کن، شما هم به ما اراده بده که گناه نکنیم خدایا متوسل میشوم به زیارت عاشورا خدایا متوسل میشوم به حضرت زهراس.

خدایا از من آهی از تو نگاهی

خدایا ماه رجب بگذشت و من از خود نگذشتم پس تو از ما بگذر، خدایا موها و محاسنم سفید شد عمری را پشت سرگذاشتم. بدنم ضعیف شد. چشمانم ضعیف شد. توان جسمانیم کم شد. ولی بیدار نشدم . غافل بودم غفلت سرپایم را فرا گرفته بود چه کنم امیدم به مولایم است تنها و تنها امید به تو دارم ای پروردگار جهانیان فقط به بخشندگی به مهربانی تو به بزرگی تو فکر می کنم و امیدوار می شوم . ای خدای بزرگ دستم را بگیر رسوایم مکن آبرویم را مریز تو ستارالعیوب هستی تو پوشاننده عیبها هستی.


پس روز محشر هم ستارالعیوب باش

ماه رجب مناجات با خدا مناجات زیبا مناجات شهدا با خدا مناجات نامه سردار شهید اسکندری کوثربلاگ نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 88
 خانه
 موضوعات
 آرشیوها
 آخرین نظرات
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

رگا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام زمان
  • بدون موضوع
  • خاطره
  • دلنوشته
  • دهه فجر
  • شهدا
    • وصیت نامه
  • فاطمیه
  • مناسبتی
  • کتاب خوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان